صبحانه نان و ماست
روز اول برای صبحانه نان و ماست آوردند.
منتظر بودم که صبحانه بیارن ولی خبری نبود چند لقمه به زور خودم.
روزهای بعد که نان و ماست آوردند متوجه شدم که اونجا رسم صبحانه بر این است...
چون در آنجا برق و به تبع اون یخچال نبود زود کره شیر را میگرفتند و تبدیل به ماست میکردن که فاسدنشه
حاج آقا کیک نداری؟
شب دوم برای شام رفته بودم چادر مش ساتیار .در بین صحبتها گفت :حاج آقا کیک نداری؟
تعجب کردم و نمیدانستم منظورش چیه ؟خندید و گفت: اینجا همه خانه ها کیک دارن حتما دیشب تو بدن شما هم رفته...
فهمیدم منظورش ((کک)) بوده.
خوشبختانه ما شب اول بیرون از خانه بودیم و شبهای بعد در مدرسه
اما بعضی از دوستان که در خانه ها خوابیده بودن حسابی ککی شده بودن...
نماز شب
نزدیک غروب رسیدیم به روستای تیک دوتا از بچه ها هم باید میرفتند یک روستای دیگر ولی بعلت تاریکی ماندند.
بعد از چای و شام خوابیدیم .موبایل سید کمال را تنظیم کردیم که برای نماز صبح بیدار بشویم
خیلی نگران بودم نکند نماز بیدار نشویم.
با اینکه 2روز بود استراحت مناسب نداشتم و خیلی خسته بودم اما نصف شب بیدار شدم موبایل را نگاه کردم دیدم هنوز یک ساعت تا اذان مانده
خواستم بخوابم اما احساس کردم خیلی خوابم نمیاد.
حالا ما تو خونه نماز صبحمون را به زور میخونیم (!) اما اینجا هوس کردم نماز شب بخونم.گفتم نماز شب زیر این آسمان پرستاره هم صفایی داره...
آمدم برم وضو بگیرم احتیاطا چوب دستی عمو جبار را باخودم بردم (برای برخورد احتمالی با سگها) اونجا سگ خیلی زیاد بود اتفاقا به همه اعضا اعلام شده بود اگر سگ گازتون گرفت سریع به مرکز بخش برگردید واکسن هاری بزنید...منم دیدم مثل اینکه خطر جدیه
تاچند قدم رفتم سگ بطرفم حمله کرد چوب را طرفش گرفتم و تکان دادم حالا در چند قدمی من ایستاده بود و پارس میکرد. هر کار کردم بی خیال نشد...همه سگهای روستا شروع کردن پارس کردن
قلبم تالاپ تولوپ میزد
با خودم گفتم :بچه نونت نبود ؟ آبت نبود ؟ نماز شب خوندنت چی بود؟
تو اگر نماز شب خون بودی تو خونه نماز میخوندی. حالا اینجا...
آخر پسر مش جبار بیدار شد و سگ را آرام کرد
یک نماز خوف خواندیم وتا صبح خوابم نرفت . اما برای نماز صبح صبر کردم اول سید کمال بیدار بشه بعد من ، تاسگه گیر نده ...
روز 3شنبه بعد ازظهر با یک پیکان از مرکز بخش همراه با چند نفر دیگر رفتیم به روستای مورد نظر.فکر میکردم از ماشین پیاده میشم از رودخانه عبور میکنم و میرسم...
بی معرفتا نگفته بودن کلی پیاده روی داره ؛ پیاده شدیم و راه افتادیم بعد از کلی راه وپایین آمدن از کوه عمو جبار را دیدیم
آماده بودیم به رودخانه برسیم که با قلاب رد بشیم اما از شانس خوب من یک پل زده بودن (بقول خودشون پل راست کرده بودن)
چه پلی؟؟؟
یک سنگ بزرگ وسط رودخانه بود چند تا چوب اینطرفش گذاشته بودن بعد باید از سنگ میرفتیم بالا از اونطرف میامدیم پایین بعد دوباره از چند تا چوب عبور میکردیم...
وقتی از رود عبور کردیم دوبره رفتیم بالای کوه
بعد از 2 ساعت پیاده روی بالاخره رسیدیم
جای شما خالی ما هفته گذشته رفتیم مسافرت البته تبلیغی نه تفریحی
به یک جای عجیب؛
ابتدا کوه، بعد گردنه، بعدش قله ،بعد برف ،بعد آفتاب ،سرما، گرما
اینقدر کوه و گردنه رد کردیم که از هرچی کوه بود ...
باور نمیکردم هنوز در ایران جایی باشه که مردم مجبور باشن برای رسیدن به روستاشون از سیم رد بشن (مثل تکاورها)
یک خانواده کامل (پدر پسر نوه ها...) در یک اتاق یا چادر زندگی کنند.
روستا هایی که از آب،برق،گاز،تلفن محرومند یا فقط یکی از اونا رو دارن
واز کمترین امکانات خبری نیست
مردم نسیه زندگی میکنند...
استان چارمحال و بختیاری
شهرستان کوهرنگ
بخش بازفت
خلاصه اینکه مردم یک زندگی ابتدایی مثل هزار سال پیش دارند
حرفای زیادی ازین سفر دارم که انشاالله در فرصت مناسب مینویسم
و عکسهایی که خودم و دوستام گرفتیم میگذارم.
این یک عکس از اینتر نت بقیه طلبتون
گوسفنداشون را دارن اینجوری از رود عبور میدن
آدمها مثل این گوسفندا از رود عبور میکنند...
تابعد...
نکاتی درباره معماری منازل در مناطق جنوب کشور
دبستان دکتر محمود افشار
دبستان هدایت
روش مذاکره قدرتهای بزرگ
سفرنامه قونیه 3
سفرنامه قونیه 2
سفرنامه قونیه
انساندوستی!
رابطه علم و تهذیب نفس
عدم ورود دین داران به عرصه های مهم و پیامدهای آن
[عناوین آرشیوشده]
بازدید دیروز: 91
کل بازدید :441320
اندکی از آنچه ذهن ما را پر کرده ... طلبه حوزه علمیه خادم اهل بیت علیهم السلام
رادیو معارف [102]
تفسیر نور [73]
شبکه امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف [202]
پایگاه آیت الله سیستانی مدظله العالی [136]
پایگاه آیت الله مکارم [193]
پرسمان [101]
مکتب السید محمد باقر المهری [120]
فرهنگستان زبان فارسی [285]
الغدیر(اشکنان) [182]
[آرشیو(10)]
معضلی به نام دانشگاه آزاد
کمک
شب عید
وحدت
سیزده به در...س
بهار من نیامد
9 ربیع
عشق
سفرنامه عمره 1386
. کشکو ل
اشعار
بهار 1387
زمستان 1386
پاییز 1386
بهار 1386
پاییز 1385
فروردین 91
بهمن 90
دی 90
مهر 90
تیر 90
خرداد 90
اردیبهشت 90
اسفند 89
دی 89
آذر 89
مهر 89
خرداد 89
آبان 88
تیر 88
فروردین 88
بهمن 87
شهریور 87
تیر 86
خرداد 86
بهار 91
تابستان 91
پاییز 91
زمستان 91
بهار 92
پاییز 92
زمستان 92
بهار 93
زمستان 94
تابستان 95
بهار 97
پاییز 97
آب وآتش
یک روحانی
دولت عاشقی(کبوتر بین الحرمین)
تا آسمان
حامد
میثم رشیدی
دانشناپذیر
استاد بابایی(رئیس انجمن قلم حوزه)
منتظرم تاکه اوبرگردد
فانوس
آینه جادو(سید ابوالفضل محمدی)
کیمیای قلم
حدیث نفس
انتظار(محمد علی پناهی )
خلوت دل
نازترین احساس
مکتب امام صادق علیه السلام
گریبان فطرت
مهرستان
کلبه عاشقی
دانلود دانلود نرم افزار و مقاله