-
-
غربگرایی در دو بُعد ملیگرایی و مشروطهخواهی، ره توشه فرهنگی-سیاسی این جوامع در مرحله دولتسازی و استقلال و تشکل داخلی بود. همراه با این همگرایی سیاسی کامل با غرب، جنبش فکری عظیمی برای نوسازی اسلام و مأنوسسازی آن و نشاندادن قابلیت آن برای تطابق با سیاستهای جدید و فرهنگهای وارداتی به راهافتاد
قرن نوزدهم شاهد برخی تردیدهای جانبی دربارهی امکان پیاده شدن الگوی تمدنی غربی در دیار مسلمانان و در عرصه زندگیشان بود، اما پس از جنگ جهانی دوم که تمدن غربی، دولتها، نظامها و نهادهای ما را شکل داد، این تردیدها تقریباً از بین رفت و تلاش برای هم سازنشان دادن اسلام با تمدن غرب در همه امور، فزونی گرفت. مقایسههایی میان نظام خلافت و پادشاهی مشروطه انجام شد و در نتیجه، دیگر تفاوتی میان این دو احساس نمیشد.
وقتی که قصه گفتمان اسلامی یا فرهنگ و اندیشه نخبگان مسلمان در مورد موضع اسلام نسبت به تمدن و نظامهای اروپایی چنین باشد، دیگر رابطه اسلام با نظامیهای سوسیالیستی، نباید چندان تفاوتی میداشت. احمد شوقی (شاعر مصری) زود هنگام به این نتیجه رسید که پیامبر (ص) پیشوای سوسیالیستها و اولین منادی سوسیالیسم در تاریخ است. دههی چهل و پنجاه مالامال از کتابهایی است که از سوسیالیسم یا عدالت اجتماعی اسلام سخن میگفت.
ابوالاعلی مودودی در دههی چهل اعلام کرد اسلام دینی متمایز، فراگیر و ناسخ شریعتها و یگانه میان تمدنهاست خدای بزرگ میگوید: «و من لم یحکم بما انزل الله فاولئک هم الکافرون» لذا دو حالت بیشتر وجود ندارد: یا اسلام حاکم بر روی زمین میشود و یا این که پا میگیرد و در منطقهای برتری مییابد و پایهاش را محکم میکند و آماده خیزش و سیطرهیابی و گسترش میشود و حالت میانهای ندارد. اسلام، دموکراسی و لیبرالیسم نیست. اسلام مشروطهخواه و یا ناسیونالیسم نیست. اسلام، تنها اسلام است.
از نظر مودودی طاغوت در تمدن حاضر موجود است و در تمدن غرب که با فتنهها و فنون خویش بر انسان غربی چیره شده و او را به بردگی کشانده و ریسمانهای فرهنگی و سیاسیاش را به سوی مسلمانان پرتاب کرده تا دینشان را نابود کند؛
تمامی آثار مودودی در نیمهی دوم دههی پنجاه و در طول دههی شصت، به عربی ترجمه شد.روشنفکران مسلمان عرب در دههی پنجاه، مودودی را شناختند، اما در دههی چهل، مبارز ایرانی نواب صفوی که با خشونت و ترور و نبرد مردمی با غرب و غربزدگان روبرو شده بود، در قاهره و سوریه شناخته شدهبود؛ چنان که در سوریه و قاهره و اردن، ابوالحسن ندوی –مسلمانِ هندیالاصل- را میشناختند .ندوی منادی اسلام خالص و همهجانبه و دور از خشونت بود، اما میخواست به هرشیوهای به قدرت دست یابد تا با لیبرالیسم غربی –که آن را زهر کشندهای برای مسلمانان میدانست- مبارزه کند.
ندوی در کتابی که در سال 1957 به زبان عربی از او منتشر شد، هشدار داد «ایدهای غربی» وجود دارد که در راه سیطره بر همه جهان و از جمله جهان اسلام است و باید «ایدهای اسلامی» تدارک دید که بتواند با این ایده برتری جوی و مسلط و خزنده رویارو شود.
روشنفکران مسلمان و به ویژه بسیاری از عربها که پیشتر نوشتهها و اندیشههایی دربارهی لیبرالبودن اسلام و هم افقبودن آن با تمدن معاصر عرضه کرده بودند، رو به پیریزی گرایشی انتقادی به نظم و تمدن معاصر و نشان دادن برجستگی و تمایز اسلام نسبت به آن آورند. توشهی فرهنگی این موج که در نیمهی دوم دههی پنجاه آغاز و در نیمهی اول دهه شصت به طوفان تبدیل شد، کتابهای غربیای بود که در اوایل جنگ جهانی دوم عرض شد.
در این کتابها به رسواگری مادیگرایی و غیر انسانی بودن تمدن غربی و ساز و کارهای آن پرداخته شده بود که سببساز دو جنگ کشندهی جهانی بودند؛ کمکم نوشتههای اسلامی ویژه این موضوع، روبه فزونی گرفت و در این کتابها حملات پراکندهای به مادیگرایی و سرمایهداری و مادیگرایی (ماتریالیسم) مارکسیسم شد.
نوشتههای اسلامی، که سرمایهداری و مارکسیسم را بیارزش میشمرد، در آغاز برنوشتههای غربیای مبتنی بود که در فضای چالشهای جنگ سرد بین دو ابرقدرت نوشته شده بود. سپس اوضاع نخبگان مسلمان بهبود یافت؛ چندان که آنان اقدام به وضع الگوی اسلامی، ایدئولوژیک و سیاسیای برای رویاریی با الگوها و تمدنها و نظامهای قدیم و جدید دیگر کردند.
کتاب «معالم فی الطریق» (نشانههایی در راه) سید قطب در سال 1964 در زمینه رویارویی فرهنگ اسلامی با چالشهای معاصر، در حد فاصل دو دوره یاد شده بود. سید قطب بر میراث انتقادی نویسندگان اسلامگرای دههی چهل و پنجاه و به ویژه مودودی و ندوی تکیه زد تا از خاستگاه فکری ایده «حاکمیت الاهی» که آن را ستون فقرات الگوی اسلامی و هویت اختصاصی اسلام قرار داده بود، سخن مشخصی در باب سیاست و فرهنگ بگوید.
در نظر سید قطب، قضاوت دربارهی هر آنچه در سرزمین مسلمانان جریان دارد، با یک پرسش اساسی ممکن است: این که چه کسی در عرصه اندیشه و فرهنگ و سیاست و حکومت، حکم میراند؟ خدا (شریعت خدا) یا طاغوت (قوانین و رجال و نظامهای طاغوتی)؟! هر آنچه جز اسلام است، جاهلیت و گمراهی و طاغوت است.
هدف تلاشهای فرهنگی اسلامی در دههی پنجاه، تدوین نشانههای الگوی اسلامی در رویارویی با «تمدن عصر گمراهی» بود. اما این «تمدن گمراه» امری خارجی و تهدیدکننده نبود، بلکه در قالب شیوههای زندگی و اندیشه و نظام سیاسی مسلط، در درون سرزمین مسلمانان نمود یافته بود. این مبارزه فرهنگی و سیاسی میبایست از پنجه در افکندن با دشمن ناشناخته خارجی به رویارویی با طاغوت مسلط داخلی تغییر مییافت.
از این رو، لازم بود تا اسلامگرایانِ در تشکلی پیشتاز، یگانه شوند و طاغوت سیاسی درونی را در هم بکوبند تا شریعت خدا بر سرزمین تاریخی اسلام حکم براند. پس از آن در هر مسئلهای حرفی برای گفتن خواهند داشت.
-
-
مراحل گفتمانِ اسلامی در پاسخ به چالشهای یک قرن از نظر رضوان السید
از نظر رضوان السید تا قبل از نیمه دوم قرن نوزدهم مواجه با غرب دارای بعد نظامی بود مثل جنبشهای اسلامی در هند، جنبشهای دیگری مانند سنوسیون (لیبی)، مهدیون (سودان)، عرابیون (مصر) که از بُعد نظامی با غرب رویارو شدند.
اما در طی یک قرن یعنی از نیمه دوم قرن نوزدهم تا پایان نیمه اول قرن بیستم، گفتمان اسلامی در سه مرحله با چالشهای تازه رویارو شده است:
1. مرحله نخست، دوران رواجاندیشههای نوسازی اسلام و مشارکت مجدد آن در تمدن معاصری بود که دارای نقاط منفی زیادی است، اما همهاش مردود نیست؛ زیرا جوهرهای انسانی دارد و در بسیاری از محورهای اساسی با اسلام –یا اسلام با آن- تلاقی و اشتراک دارند. بر اساس این رهیافت، مسلمانان میباید بهترین عناصر موجود را در تمدن معاصر –که با دین و میراث و تمدنشان تضاد ندارد- برگیرند.
2.مرحلهی دوم مرحلهای انتقادی و بنیانکن بود و نشان دهنده سرخوردگی و نا امیدی مسلمانان از تمدن معاصر غرب بود. در این مرحله، الگوی تمدنی-اسلامی ویژهای در زمینههای مختلف اجتماعی و سیاسی مطرح شد. بر اساس این الگو، اسلام چالشهای طبقاتی و قومی را به رسمیت نمیشناسد. اسلام دموکراسی یا سوسیالیسم نیست، اما الگوی یگانهای را در باب اجتماع و سیاست به جهان عرضه میکند که فراتر از مادیت و شرور تمدن معاصر است.
3. مرحله سوم که هنوز هم شاهد تولیدات فرهنگی آن هستیم، دو وجه تمایز عمده دارد:
أ. سیاسیشدن شدید اسلام
ب. به مدد سیاسیشدن شدید اسلام، دین از حالت ایدئولوژی مبارزه در مرحله اول به ایدئولوژیای برای رسیدن به قدرت تبدیل شد.
-
ارزیابی رضوان السید از مراحل سه گانه
1. پیشگامان مرحله نخست در فرهنگ رویارویی با چالشها، نخبگانی بودند که در راهاندازی دانشگاهها و وضع قوانین اساسی دولتهای جدید مشارکت داشتند و در راه رسیدن به استقلال –به شیوهی غربیاش- مبارزه کردند.
2. اکثریت قاطع پیشقراولان مرحلهی دوم نسبت به نظامهای غربی و اسلام تاریخی شناخت عمیقی داشتند و دریافتهبودند که چالش، چالش تمدنی –و به تعبیر مالکبن نبی- چالش اندیشهها و الگوهاست.
3. پیشتازان مرحله سوم که هنوز هم ادامه دارند، از آگاهی متوسط–اسلامی و غربی برخوردارند. از این رو، غالب نوشتههایشان نشانه فرهنگی برجستهای ندارد، بلکه به مثابه اعلامیه منادیان انقلاب و جهاد، و ویرانگری ساختارهای رایج است.
-
زیستگاه ایدئولوژیک و سیاسی جنبشهای اسلامی معاصر
رضوان السید در تبیین خواستگاه ایدئولوژیک احزاب اسلامگرای معاصر بر سه مسئله تأکید میورزد:
1. شیوههای به کارگیری نصوص فقهی و مقطعی قدیمی از سوی مبارزهجویان سیاسی مسلمان؛
2. ماهیت ایدئولوژیک بیانیههای مقطعی اسلام سیاسی؛3.نتایج و آثار این ایدئولوژیها بر جامعه داخلی و اسلامِ سنتی.
1. شیوههای بهکارگیری نصوص فقهی:
اسلامگرایان حزبی، نصوص عام قرآنی را که مربوط به مسایل کفر و ایمان و نزاع بین مسلمانان مدینه و دشمن قریشی مکه است به همان شکل که دربارهی نزاع اسلام با دشمن خارجی نازل شده است، بهکار نمیگیرند، بلکه برای مبارزه با جاهلیت کافر موجود در درون مرزهای اسلام، علم میکنند. زمانی هم که چارهای جز تعیین نداشته باشند، به فتاوای ابن تیمیه و شاگردانش مانند ابنکثیر با شاگردان اندیشه او مانند محمدبنعبدالوهاب پناه میبرند.
اشکال و نقدی که متوجه این تبیین است آشکار میباشد. بهرهگیری از آموزههای عام قرآنی به اقتضاء شرائط فرهنگی و تاریخی هر زمان مبتنی بر منطق جهانی بودن قرآن و روش اجتهادی اسلام است.
2. ماهیت ایدئولوژیک بیانیههای اسلام سیاسی:
رضوان السید معتقد است که جنبشهای اسلامی معاصر جنبش عقیدتی، احیائی و ایدئولوژیک هستند و نه سیاسی، و نامگذاری آنها به جنبش سیاسی به دلیل مقابله حکومتها با آنها و طرفداری مردم از آنها است. آنان راه و روشِ سیاسی مخالفی به هدف اصلاح و یا آنچه اصلاح میپندارند نمیپیمایند بلکه راه و روش رهاییبخش و نجاتبخش دین و نه جامعه را در پیش میگیرند.
لذا میگوید: از اینرو معتقدم جنبشهای اسلامی معاصر (جنبشهای صوفیه، ابن تیمیه، محمد بن عبدالوهاب، جنبشهای نوزایی اسلامی در سرزمینهای عثمانی و خارج از آن را در قرن نوزدهم، جنبش اخوانالمسلمین در قرن بیستم و دیگر جنبشهای اسلامی) در اساس، جنبشهایی احیایی و شبیه جنبشهایی است که در دین یهود و مسیحیت سابقه دارند. در سراسر تاریخ ما نیز چنین جنبشهایی گهگاه، سر برآوردهاند.
غالب این جنبشها، ماهیت یا آثار سیاسی نداشتهاند.
او در عین حال میگوید شک نیست که این جنبشها دارای تأثیرات سیاسی هستند و یا تعمد به داشتن اثرگذاری سیاسی دارند، ولی این بدان معنا نیست که دارای اهدافی سیاسی باشند. آنان تأثیرگذاری سیاسی را برای پیاده کردن برنامههای دینی خود با هدف حفظ و خالص داشتن هویت ویژه خویش میخواهند، اما سیاسی شدنِ شدید جنبشهای اسلامی معاصر که امروزه مشاهده میشود، ناشی از اوضاع استثناییای است که جامعه و دولت در کشورهای عرب و جهان اسلام دارد.
اوضاع استثنائی به این بیان که جنبشهای اسلامی به سبب بحرانهای اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و تنگناهای بزرگ نمادین موجود در این کشورها به جنبشهایی مردمی و گسترده تبدیل شدهاند و این سبب برخورد با قدرتهای حاکم و کشیده شدن چالش به میدان اجتماع شده است. هرگاه شدت چالش فزونتر میشود صبغهی سیاسی این جنبشهای هم تندتر میشود، اگر چه زبان و اهداف، همچنان دینی، اعتقادی، شعائری و نمادین است.
نقد:
این تحلیل رضوان السید هم به وضوح دنبال تفکیک دین از سیاست و اهداف دینی از اغراض سیاسی است در حالی که چنین تفکیکی را اسلامگرایان به رسمیت نمیشناسند.
3. نتایج این ایدئولوژیها بر اسلام سنتی و جامعه مسلمین:
أ. بیمناکی رجال دینی:
آثار و نتایج این جنبشهای ایدئولوژیک بر نگرش سنتی از اسلام، مختلط، و نیازمند تاملی بیشتر است؛ زیرا رجال دینی سنتی با آزردگی و ناخرسندی به این جنبشها مینگرند و از خطر این جنبشها بر خودِ اسلام بیمناکاند. بیم آنان ناشی از آن است که این جنبشها، موضوع قدرت سیاسی را پایه تمام اسلام میدانند.
به عبارت دیگر، بر اساس گستردگی سنتیای که اسلام به عنوان دینی جهانی بدان شناخته شده بود، عرف، شعائر و آداب و شیوه حیات را مهمترین اجزای اسلام میداند، اما با ربط دادن وجود و عدم اسلام به طور مطلق به یکی از اشکال متصور قدرت که خلافت باشد؛ آن گستردگی شناخته شده اسلام، پوشیده میماند.
ب. گسست و پراکندگی در جامعه:
اما از جهت تأثیر آن بر جامعه شک نیست که این جنبشها از حمایت و اقبال تودههای وسیع در تمام جهان اسلام برخوردارند، اما آنان در همه جا موفق به ایجاد انسجام و همبستگی نشدهاند، و بلکه حوادث سالهای اخیر نشان دهنده آن است که اینان در بسیاری از جاها عامل تجزیه و پراکندگی بودهاند و فراوان تهمت کفر و فسق را در بین خود رد و بدل میکنند.
رضوان السید کتاب «معالم فیالطریق» سید قطب را بیانیه بنیادین احزاب مبارزهجوی اسلامی میداند که همه جماعتها و گروههای اسلامی مبارز دستکم در سطح جهان عرب از بین سطور این کتابچه، سربرآورند.
سید قطب در این کتاب میگوید:
جوامع کنونی همگی جوامع جاهلی و غیر اسلامیاند... و اسلام هیچ ارتباطی با هرآنچه که امروزه بر روی کره زمین در جریان است، ندارد؛ زیرا حاکمیت از آن اسلام نیست وتنها جایگزین برای این اوضاع دروغین، نخست و پیش از هر چیز، برپایی جامعهای اسلامی است که اسلام را شریعت خود قرار داده باشد و هیچ شریعت دیگری را بر نتابد...
سید قطب در جایی دیگر میگوید: برای رویارویی با جامعه جاهلی، درجهای از قدرت لازم است، قدرت اعتقاد و تصور، قدرت اخلاقی و خودسازی، قدرت سازماندهی اجتماعی و دیگر انواع قدرت که به مدد آن میتوان با جامعهی جاهلی رویارو شد.
فقرهای که از سید قطب آورده شد، در بردارندهی دو ایدهی نظری اساسی و رایج است که خاستگاه و استنادگاه گروههای مبارز است و آن دو ایده، ایده جاهلیت و ایده حاکمیت است.
یعنی آنچه امروزه در جهان یافت میشود، حکومت بشر و طاغوتهای بشری در برابر الوهیت و حکومت و شریعت خدا است. بنابر این، برای زدودن زنگار جاهلیت از سیمای توحید باید اقلیتی مؤمن قیام کنند و آگاهانه از ارزشهای و انگارههای جاهلیت کناره گیرند وعمل خود را برای خدا خالص کنند، تا زمانی که کارهاشان سامان گیرد و برسر جاهلیت فرو ریزند و بناهایش را قلعه به قلعه ویران سازند و حکومت خدا را به روی زمین باز گردانند.
نتیجهای که رضوان السید میگیرد آن است که اسلامگرایی احیایی بحرانزده، نتوانست به بدیلی برای وضع بحرانی حاکم در فرهنگ و سیاست جوامع اسلامی تبدیل شود (43).
درست است که نصوص دینی و تاویلات آن، راههای قابل اعتمادی در میراث و ریشههای فکری ما دارد، اما این تأویلات در خلأ و تنها مبتنی بر ساختارهای زبانی و اصولی و کلامی انجام نمیشود، بلکه فضای فرهنگی-سیاسی تأثیر بالایی در آن دارند.
مشکل اساسی اسلام سیاسی مبارز این است که از اواخر دههی شصت در محیطهایی تهی از فرهنگ و سیاست سربرآورد و رشد کرد. فرهنگ چپی که در دههی شصت رواج داشت و نظامهای استبدادی که از زمانهای دورِ بیآغاز و بیپایان! رواج داشته و دارد، عوامل تهیشدن این محیطها و جوامع از فرهنگ و سیاستاند. زمانی که آثار سیدقطب یا شیخ قرضاوی یا علی بلحاج را میخوانم که همگی از قطعیت راه حل اسلامی سخن میگویند فوراً به یاد ادعاهای جبریبودن روند تاریخی یا قطعیت راهحل سوسیالیستی میافتم. این اندیشه، تکراری و دارای مبنایی واحد است (44).
بنابراین، شگفت نخواهد بود اگر جبر اسلامی را همان جبر مارکسیستی با سرپوشی اسلامی بدانیم. من زمانی که میشنوم اسلامگرایان از قدرت مطلقه خلیفه یا شریعت سخن میگویند، برایم سیمای عمربنخطاب یا علیبن ابیطالب مجسم نمیشود، بلکه سیمای حاکمان معاصر عرب در پیش چشمانم رژه میروند. این اسلامگرایان جواناند و متوسط عمر بزرگشان به چهل سال نمیرسد. اینان در کجا سربرآوردند؟ در کجا تحصیل کردند؟ سرچشمههای فرهنگی که اینان از آن سیراب شدهاند، کدام است؟ (44)
با این حال اسلامگرایانی که در برخی کشورها مانند سودان و ایران و افغانستان و آذربایجان به قدرت رسیدهاند، با فعالیتها و رفتارهای حکومتی کنونی خویش الگوی شایستهای برای آینده فراهم نساختهاند.
معضله فرهنگی و فرهنگی-سیاسی همچنان باقی است؛
از نظر رضوان السید امروزه اسلام بیداریگرا میتواند به پیروزیهایی که در ابعاد شعائر و هنجارها و نمادها در سطح جامعه و دولت به دستآورده اشاره کند، در حالی که ماهیت عقیدتی اندیشه اسلامی بیداریگرا، مانع تبدیل آن به بدیلی قانعکننده در سطح فرهنگی و سیاسیشده است.
-
رضوان السید
-
رضوان نایف السید احمد مشهور به رضوان السید در سال 1949 در لبنان بدنیا آمد و در سال 1970 از دانشگاه الازهر مصر فارغ التحصیل شد و در 1977 دکترای فلسفهء خود را از دانشگاه توبینگن آلمان دریافت کرد. او از 1970 به بعد استاد مباحث اسلامی در دانشگاه لبنان است. رسالهء دکتری وی دربارهء «ابن اشعث و جماعة القراء» است.او سر دبیر مجله الاجتهاد و دارای تألیفات، تحقیقات و ترجمههای متعددی است.
-
رضوان السید یکی از اساتید دانشگاههای لبنان ویکی از اندیشمندان جهان عرب و نام آشنا در جهان اسلام است که دیدگاههای متفاوتی در زمینه اسلام سیاسی و اسلام معاصر دارد.
-
آثار رضوان السید
-
تألیفات وی عبارتند از
1. الامة والجماعة والسلطة، بیروت، 1987 / 1985م.
2. مفاهیم الجماعات فی الاسلام، بیروت، 1984 / 1995م.
3. الاسلام المعاصر، بیروت، 1987م.
4. الجماعة والمجتمع والدولة: سلطة الایدیولوجیا فی المجال السیاسی العربی الاسلامی، بیروت، 1997م.
5. سیاسیات الاسلام المعاصر: مراجعات ومتابعات، بیروت، 1997م.
6. البغی و الخروج:دراسه فی احکام المعارضه و الثورة فی الفقه الاسلامی (یک بررسی در احکام مبارزه و انقلاب در فقه اسلامی، 2004م).
7. الاعتزال فی الفتنة: دراسة فی الآثار العقائدیة والسیاسیة للحرب الاهلیة فی الاسلام، 2004م.
8. محمد النفس الزکیة وکتابه فی السیرة: الثورة وبرامج الثوار فی النصف الاول من القرن الثانی الهجری، 2004م.
9. وقعة فخ وخبر یحیی بن عبد الله، 2004م.سیرة الموید بالله. تحقیق مع دراسة فی فکره، 2004م.
10. مجموعه ای از کتبی که مورد تصحیح او قرار گرفته است مثل تصحیح الاشراف فی اختلاف الفقهاء للقاضی عبد الوهاب المالکی، 2004م، تصحیح انساب الاشراف للبلاذری، بخش دولت اموی از خلافت سلیمان عبد الملک بن مروان تا سقوط او، 2004م، تصحیح نصیحة الملوک از ماوردی، 2004م.
11. ثورة ابن الاشعث والقراء، دراسة فی التاریخ الدینی والاجتماعی للعصر الاموی المبکر. پایان نامه دکترا به زبان آلمانی، فرایبورگ، 1978م.
12. الاسد والغواص، بیروت، 1979 و 1993م.
13. المسالة الثقافیة فی العالم العربی / الاسلامی، با همکاری احمد برقاوی، دمشق: دارالفکر، 1998م.
14. جوانب من الدراسات الاسلامیة الحدیثة، نشر الفنک، الدار البیضاء، 1999م.
15. ازمة الفکر السیاسی العربی، با همکاری عبد الله بلقزیز، دمشق: دارالفکر، 2000م.
16. بردة النبی: الدین والسیاسة فی ایران، ترجمة لکتاب روی متحدة الصادر عام 1985م. نشر المجلس الاعلی للثقافة بمصر، المشروع القومی للترجمة، القاهرة، 2003م.
17. مسالة الحضارة والعلاقة بین الحضارات لدی المثقفین المسلمین فی الازمنة الحدیثة، ابو ظبی: مرکز الامارات للدراسات والبحوث الاستراتیجیة، 2003م.
18. الصراع علی الاسلام: الاصولیة والاصلاح والسیاسات الدولیة، بیروت: دار الکتاب العربی، 2004م.
19. مقالة فی الاصلاح السیاسی العربی، بیروت: دار النهار، 2004م.
20. مقالات در روزنامه های الحیاة، شرق الاوسط و مجلات الفکر الاسلامی، التسامح، منبر الحوار، الاجتهاد و المستقبل العربی.
21. معروفترین اثر وی کتاب کم حجم اما بسیار جدی وی درباب کشاکش سنت وتجدد است با نام «اسلام سیاسی در کشاکش هویت و تجدد». این کتاب به زبان فارسی نیز برگردانده شده است .
-
-
مراحل گفتمانِ اسلامی در پاسخ به چالشهای یک قرن
(نیمهی دوم قرن نوزدهم تا پایان نیمهی اول قرن بیستم)طرح بدیلهای سیاسی و اجتماعی و فرهنگی مسلمانان در برابر غرب از نیمه دوم قرن 19
در آن دوره، دو امر مسلم انگاشته، بر ذهن و عقل همه روشنفکران و سیاسیهای مسلمان، سیطره یافته بود:
1-غرب مساوی با پیشرفت و تمدن است؛
2- غرب تنها ابزاری که برای تعامل مثبت یا منفی با آن برای مسلمانان باقی میماند، ابزاری برای پیوستن به آن و یا در صورت نبود امکان ارتباط و گفتوگو، به عنوان یک سلاح برای رویاریی با آن؛
تلاش برای ایجاد همسازی میان ارزشهای اساسی اسلام و ارزشهای اساسی تمدن جدید آغاز شد. در زمینه سیاست و نظام حکومتی، تلاشی برای نشان دادن تشابه بین شورای اسلامی و دمکراسی غربی انجام گرفت.
تأکید بر نظام اخلاقی روشن و شفاف اسلام که بر منظومههای اخلاقی متعفن غربی، امتیاز دارد و تأکید بر اینکه اسلام دارای عناصر پیشرفتزایی است که از داراییهای غربِ متمدن و پیشرفته برتر است، اما سبب پسماندگی مسلمانان و پیشرفت غربیها، این است که مسلمانان ارزشها و اصول برجسته دین خود را رها کردند. از این رو، چارهای جز تمسک دوباره به امور رها شده ندارند
این اصول وانهاده و فراموش شده، در حقیقت همان اصولی است که در غرب جدید برقرار و رایج است و علةالعلل گامهای محکمی که غرب و غربیان داشتهاند همین است از این رو، در دورهی محمّد عبده، جملهای رواج یافت که گوینده نخست آن روشن نیست. آن جمله این بود که در غرب، اسلام هست ولی مسلمان نیست و در شرق مسلمان هست، ولی از اسلام خبری نیست.
تصویر از غرب و اسلام، دو روی دیگر نیز داشت که مربوط به نگرش غرب به اسلام و نگرش مسلمانان به تاریخ پیشرفت غربی میشد.
-
تصویر غرب از اسلام:
شرقشناسی در این دوران در آغاز شکوفایی خود بود و دیدگاه آن نسبت به اسلام و شرق در حال شکلگیری بود. این دیدگاه به گونهای نبود که نخبگان مسلمان میپسندیدند.
-
پاسخ مسلمانان: دفاع از آموزههای اسلام
از این رو، گفتمانی شکلگرفت که به دفاع از اسلام و پاسخ به اندیشههای منفی غربیان دربارهی اسلام و مسلمانان پرداخت. کتابهایی در دفاع از عقیده قضا و قدر در اسلام، و تبیین موضع اسلام درباره بردگی و مباحثی در باب نبودِ ارتباط میان عقبماندگی مسلمانان و ارزشهای جاودانه اسلام نگاشته شد.
پاسخهای سیدجمال به دهریها و داروینیستها و پاسخهای محمّد عبده به هانوتو و رنان و فرح اَنطون و نیز تألیفات احمد شفیق، احمد فتحی الجسر، کواکبی، العظم و رشیدرضا، در روشنکردن موضع اسلام نسبت به مسایل حکومت، فلسفه، علم و پیشرفت، در این راستا عرضه شدند.
روی دیگر تصویر یادشده، روشنکردن پیشرو بودن اسلام در مقایسه با مسیحیت و ضرورت نداشتن کنارزدن اسلام از زندگی عمومی برای رسیدن به پیشرفت و عقلانیت بود؛ زیرا اسلام برخلاف مسیحیت که در تاریخ جدید اروپا کنار گذاشته شده، همواره پیشتاز و مشوق علم و پیشرفت بوده است و افزون بر این، دارای کلیسا و یا دستگاه کاهنانه و متحجری نیست که از بروز اندیشهها جلوگیری کند؛ چنان که مسیحیت در اروپای قرون میانه میکرد.
برآیند همه این تلاشها در عرصه گفتمان اسلامی تا پایان جنگ جهانی اول، این بود که اسلام منادی تمدن و پیشرفت –درست به همان شکل اروپاییاش- است، و جز در زمینهی سیاسی–نظامی -که نمود آن استعمار مسلمانان به وسیلهی اروپاییها بود– مشکلی میان مسلمانان و غرب، وجود ندارد. بنابر این، هنگامی که غربیها از سرزمین مسلمانان خارج شوند، خود مسلمانان تمدن غربی را با همه ابعادش پیاده خواهند کرد؛ زیرا این تمدن مقتضای اسلام و جوهر حقیقی آن است
-
نقد:
أ. اگر در گفتمان اسلامی این مقطع تاریخی، مطابق اعتراف رضوان السید توجه به این مطلب وجود داشت که پیشرفت و تمدن اسلامی بر خلاف غرب مبتنی بر اسلام است (بر خلاف غرب که تمدن خود را با گسست از کلیسا بنیان نهاد) قهراً عناصر ضد اسلامی تمدن غرب که تنها در چهره استعماری آن خلاصه نمیشود بلکه مادیگرائی و سودجوئی آن هم مربوط میشود، در این صورت عناصر پیشرفت در نگاه مسلمین همان عناصر پیشرفت غربی نبوده است.
ب. به علاوه با مطالعه جریانات تجدد در دنیای اسلام معلوم میشود که معمولاً غربگرایان چنین باوری را بسط میدادند
ج. برای اثبات هر دو مدعا شواهد عینی فراوانی وجود دارد.
سید جمال کتاب «نیچریه» را به هدف مقابله با طبیعتگرایی که ملازم با انکار الوهیت بود، نوشت. سید در این کتاب بر شخصیتهای برجسته تمدن جدید غرب از قبیل ولتر و روسو میتازد که آنها «قبر اپیکور کلبی را نبش کرده عظام بالیه ناتورالیسمی را احیاء نمودند و تکالیف را برانداختند و تخم اباحت و اشتراک را کاشتند و آداب و رسوم را خرافات انگاشتند و ادیان را اختراعیات انسان ناقصالعقل پنداشتند و جهراً به انکار الوهیت و تشنیع انبیاء پرداختند».()
-
او سه مذهب سوسیالیسم، کمونیسم و نهیلیسم را به علت آنکه هدف هر سه نفی مبادی متافیزیکی و توجه تام به طبیعت و مادیگرایی است، به یکسان محکوم میکند. سخنان صریح سید در کتاب «نیچریه» درباره اندیشههای الحادی تجدد و دنیای غرب، این کتاب را به تعبیر مرحوم عنایت، مهمترین ونغزترین اثر سید قرار داده است.
او تمدن غرب را تمدنی جهانی و گریزناپذیر نمیداند تا هیچ چارهای از ورود به مدرنیته نبیند، بلکه آن را تمدنی برای غرب و مربوط به همان کشورهایی ارزیابی میکند که در آن پدید آمد «... کلُّ ما یسمّونه تمدّناً وهو فی الحقیقة تمدنٌ للبلاد الّتی نشأ فیها علی النظام الطبیعة و سیر الأجتماع الأنسانی». (هر آنچه را که با نام تمدن یاد میکنند در واقع تمدن همان سرزمینهائی است که مطابق نظام طبیعت و حرکت جامعه انسانی در آن به وجود آمدهاند.) العروة الوثقى، ص 18.
علوم و آثاری که از تجدد برخاسته است و روش بهرهگیری از آنان، یکسره مورد قبول سید جمالالدین نبود بلکه او از سوء بهرهگیری این علوم و پیامدهای آن مینالد: «والعلوم الجدیدة لسوء استعمالها رأینا ما رأینا من آثارها»() (و علوم جدید به دلیل کاربرد سوئی که داشتهاند دیدیم که چه پیامدهائی را ببار آوردند).
شیخ محمد عبده در نقد و ارزیابی تمدن غربی ورود لازم و بایستهای نداشته است. به نظر میرسد تلقی او از تمدن غربی مشابه تلقی سید جمال و سایر اسلامگرایان نهضت بیداری اسلامی باشد یعنی با حذف جنبه استعماری آن، و حذف ضدیت با اسلام و ارزشهای دینی، این تمدن تمدنی پیشرفته و قابل الگوبرداری است: «و اردنا لبلادنا اصلاحاً و تقدماً کتقدم الاوروبیین فی طریق الحریة» (و ما خواستار اصلاح و پیشرفتی برای جوامع خود هستیم که غرب در راه آزادی بدست آورد).
رشید رضا غرب پیشرفته علمی را مورد تحسین قرار داده و قابل اقتباس امت اسلامی میداند. او بر خلاف علماء الأزهر که در مقابل علوم غربی موضعی خصمانه گرفتند و صرفاً به علوم شرعی اکتفاء نمودند، موضعی ایجابی و گاه افراطی داشت. او این علوم را اساس تمدن پیشرفته تلقی میکند که چارهای از اقتباس آن نیست، بلکه گامی فراتر، تلاش میکند بین علوم جدید و اسلام توفیق ایجاد نماید اما در عین حال تمدن غرب را تمدنی مادی میداند.
به نظر میرسد که رشید رضا بین علم غربی و تمدن غرب به عنوان یک مجموعه کامل و تاریخی تفکیک قائل است. او از علوم غربی که زمینه پیشرفت را فراهم آورد استقبال میکند اما از تمدن و مادیت فرهنگ غرب برحذر میدارد و در مقابل تنها اسلام را باعث حیات مشرق زمین و مایه نجات مغرب زمین میداند. او میگوید که مدنیت فقط با فضیلت باقی میماند و فضیلت تنها بوسیله دین محقق میشود و در بین ادیان، تنها اسلام است که با علم و مدنیت هماهنگ است.
رضوان السید میگوید در دههی 20 و 30 قرن بیستم، فضای فرهنگی و سیاسی، برای پیاده کردن این دیدگاه فراهم آمد که اسلام منادی همان پیشرفت و تمدنی است که در غرب وجود دارد؛ زیرا:
1. شکل سنتی جغرافیای فراگیر بلاد اسلامی با سقوط دولت عثمانی و سپس سقوط نمادِ ایدئولوژیک تاریخی آن، با انحلال رسمی «خلافت» به دست مصطفی کمال در سال 1924م، از بین رفته بود
2. هم زمان با رواج ایده رییسجمهور آمریکا «ویلسون» مبنی بر ایجاد تشکلهای ملی در سطح جهانی، با دعوت به حق ملتها در تعیین سرنوشتشان بود.
شکلگیری دولتهای میهنی و ملی و پیدایش مرزهای جدید و سازمانها و نهادهای داخلی که مشابه پیمانها و قوانین اساسی و معاهدات [کشورهای پیشرفته] بود. الگوی برتر این سازمانها –در دو سطح ملی و قانونگذاری- فرانسه، سوییس و انگلستان و یا مخلوطی از این کشورها بود.
-
اسلام و مسأله جهانی شدن
از سخنان حنفی چنین برمیآید که در مسأله جهانی شدن، اسلام دیدگاه تعیینکنندهای ندارد و به نظر او اساساَ اختلاف در بین چپ و راست، بین سوسیالیسم و سرمایهداری، بین نظام ملی و نظام وابسته و بین خصوصی بودن و جهانی شدن، نزاع بین دیدگاه اسلامی و غیر اسلامی نیست؛ و اگر جهانی شدن از دیدگاه اسلام قابل فرض باشد باید از دیدگاه سایر ادیان و سایر تمدنها مثل چین، هند، فارس و... هم قابل بررسی باشد.
حاصل سخن حنفی آن است که چون نظریهها و مکاتب اسلامی از تکثر بلکه تعارض برخوردار هستند و هر یک به تناسب رویکرد سیاسی، اقتصادی و وضعیت اجتماعی یک متفکر پدید آمدهاند لذا ارائه دیدگاه اسلامی واحد از جهانی شدن با مشکل مواجه است، تنها چیزی که میتواند بیانگر دیدگاه اسلامی واحد و بدون اختلاف باشد، مراعات مصالح مسلمین است که شناخت آن با آمارهای دقیق کمّی حاصل میشود و هیچ مکتب و مرامی در آن اختلاف ندارد. اختلاف فقط در تحلیل کیفی و استنتاج پیش میآید
سرانجام حنفی به این نتیجه میرسد که شایسته آن است در این باره «رویکرد عربی» داشته باشیم چون عرب یک فرهنگ و تمدن است و دارای مصالح، وطن و تاریخ مشترک میباشد. باید به روش پدیدارشناختی که در هر تمدنی وجود دارد به تحلیل تجارب زنده از پدیده استقلال ملی و یا تبعیت از مرکز پرداخت. در این تحلیل، جهان در درون انسان است نه بیرون آن و قدرت به معنای بازگرداندن خارج به داخل و واقعیت به ماهیت و پدیده به معنا است و این علمی زنده و خلاق است نه مرده و منقول
-
4- سه جریان اساسی در اندیشه معاصر عرب
حنفی اندیشه معاصر عرب را به طور کلی در سه جریان اصلی تقسیم میکند که هر یک از آنها افراد و نسلهای مختلفی را دربر میگیرند:
الف) جریان اصلاح دینی، که پیشگام آن سید جمالالدین اسدآبادی و سه نسل بعد آن عبارتند از عبده، رشید رضا و حسن البناء و اینک نسل پنجم، گروهها و جماعتهای اسلامی است که به نظر وی بحران این جریان در جماعتهای اسلامی معاصر پدید آمد؛
ب) جریان لیبرالی که رفاعة طهطاوی پیشوای آن بوده و بعد از او سه نسل دیگر عبارتند از احمد لطفی السید، قاسم امین، علی عبدالرازق، طه حسین و عقاد، اما بحران مربوط به نسل پنجم این جریان، بعد از انقلاب 1952 و تبدیل آن به حزب وفد جدید نزد خالد محمد خالد بوده است.
ج) جریان علمی- سکولار که پیشتاز آن شبلی شمیل و سه نسل بعد از او، سلامة موسی، نیقولا حداد، یعقوب صروف، اسماعیل مظهر و زکی نجیب محمود اول میباشند و بحران در نسل پنجم آن یعنی زکی نجیب محمود دوم (دوگانگی علم و ایمان) پدید آمد. نقطه آغاز این جریان در حل مشکلات جامعه و فائق آمدن بر عقبماندگی، دو چیز است، یکی رویکرد علمی داشتن به طبیعت و دوم رویکرد سکولاری به جامعه و سلب قدرت دینی از جامعه
-
2- ارزیابی حنفی از جریان بیداری اسلامی
به اعتقاد حنفی نقطه آغاز این جریان به محمد بن عبدالوهاب در قرن دوازده هجری باز میگردد که تحت تأثیر ابن حنبل، ابن تیمیه و ابن قیّم قرار داشت. حرکتی که مدعی بازگشت به خلوص نخستین اسلام و منکر تأویل قرآن و اجتهاد بود. این جریان به کشورهای مختلف عربی و آفریقایی گسترش یافت تا اینکه نوبت به سید جمالالدین رسید.
سید جمال بازگشت به اصول، نقادی سنت، پذیرش و به کارگیری اجتهاد، برخورد مثبت با دستاوردهای دنیای غرب و حرکت به سوی یک تجدد شرقی را دنبال میکرد.بعد از سید جمال، این جنبش فراگیر به وسیله شاگرد برجستهاش محمد عبده، به نصف تقلیل یافت زیرا عبده از ایده انقلاب سیاسی دست کشید و از آن مأیوس بوده به ایجاد اصلاحات آموزشی و تربیتی طی چند نسل فکر میکرد .
عبده از نظر حنفی در مسأله عدل به معتزله نزدیک شد و در موضوع توحید از آنان جدا گشت و اشعری مسلک گشت لذا نیمی از عبده روشن اندیش و نیمی دیگر محافظه کار و سلفی بود. وقتی نوبت به رشید رضا رسید، جنبش اصلاحی بار دیگر به نصف تقلیل و به سلفیگری آشکار تبدیل شد. رشید رضا بعد از عمری اصلاحگری و نواندیشی، از سید جمال و عبده جدا شد و به دامن محمدبن عبدالوهاب پناه برد. تا اینکه نوبت به حسن البناء رسید. سلفیگری را با حماسه و نگاه فراگیر و استعمارستیز سید جمال به هم آمیخت و تلاش کرد نقص سید جمال را در بسیج تودههای مسلمان جبران نماید. لذا بزرگترین جنبش اسلامی به نام «اخوانالمسلمین» را پدید آورد که از درون آن گروههای اسلامی معاصر ظهور کرد.
حنفی معتقد است که جریان اصلاح دینی به نتیجهای خلاف آنچه که آغاز کرده بود، رسید؛ زیرا نقطه آغاز این جریان دفاع از مسائل و موضوعات «انسانی» و اجتماعی در مقابل استعمار و استبداد بود در حالی که نتیجه این جریان دوباره به محوریت «الهیات»، حکومت خدا، اجراء شریعت و حدود الهی برگشت
-
ارزیابی حنفی از انقلاب اسلامی ایران
سخنان حنفی در این باره تا حدودی دربردارنده نکاتی مثبت ومنفی است، اعتراف به تأثیر انقلاب اسلامی در جریانهای اسلامگرا و افزایش بیداری اسلامی، تأکید بر وحدت ملّی حاصل از همه نیروهای اسلامی و سکولار در پیدایش انقلاب، اصرار بر حضور همه نیروهای فوق در استمرار انقلاب، ترس و واهمه کشورهای عربی منطقه خلیج فارس از ایران اسلامی از روی توهم و گاه حقیقت و... موضوعاتی است او که مطرح میکند.
حنفی انقلاب اسلامی را زنده کننده آمال و آرمان مسلمین، تحققبخش اهداف سید جمال، بازسازی کننده انقلاب عربی و پروژه ملی امت عربی میداند که جمال عبدالناصر آن را متبلور ساخت. به نظر او انقلاب اسلامی نوع جدیدی از ناصریسم اسلامی یا اسلام ناصری است که بحران تقابل بین اخوانیها و انقلاب (مصر) را پشت سر گذرانده و امام خمینی (قدس سره) همان ناصر جدید است که بین آن دو مصدق فاصله شده است و ناصر هم امام خمینی (قدس سره) قدیم است که بینشان سید قطب قرار گرفته است.
حنفی موضع بدبینانه کشورهای عربی منطقه از ایران و اتهامات آنها مبنی بر تصرف جزایر سهگانه، و یا عدم پذیرش صلح در زمان جنگ، ورود در خاک عراق و... را بدون داوری خاصی نقل میکند و البته ادبیات او در این زمینه نشان از پذیرش دارد، مثلاً جنگ هشت ساله ایران و عراق را جنگی بیهدف تعبیر میکند و ترس اعراب از انقلاب اسلامی را احیاناً به حق و گاه توهم میخواند، و یا استمرار جنگ و ورود ایران به خاک عراق جهت دفاع را اشغال ایران نام مینهد
از نظر حنفی انقلاب اسلامی حاصل جبههای گسترده و ترکیبی از همه نیروهای ملّی اعم از دینی، چپ و لیبرالی به هدف سرنگونی نظام شاهنشاهی و استبداد سیاسی به وجود آمد، لذا به زعم او متلاشی شدن این جبهه یکی از لغزشهای اساسی انقلاب اسلامی و سبب پایان انقلاب خواهد بود. خطر از نظر او تسلط یک ایدئولوژی بر ایدئولوژیهای دیگر، زیر زمینی شدن آنها و از بین رفتن گفتگوی ملّی است.
دومین چالش انقلاب اسلامی در نگاه او این است که بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، برای تأسیس حکومت، نیاز به نظریه بود، عواطف دینی مردم و رهبری کاریزماتیک امام خمینی (قدس سره)، فکر و نظریه تولید نمیکرد. انقلاب هر چند اسلامی بود امّا کدام اسلام؟! فقه جعفری و اجتهادی که امام خمینی (قدس سره) مطرح میکرد نمیتوانست اندیشه و فکر انقلاب باشد،
انقلاب بعد از پیروزی باید به دنبال تحقق ایدههای خود از قبیل رفع مسأله عقبماندگی و مسأله فقر و دیگر مشکلات اجتماعی باشد. حنفی در ادامه چنین میافزاید: عقبماندگی فقط فقر نیست بلکه قالبهای ذهنی و روانی مردم را هم شامل میشود، وقتی که مردم به دنبال تبرک قبور مقدس ائمّه و امامزادگان هستند و پول و هدایا به قبورشان تقدیم میکنند و به برکت آل البیت و توجه آنها، خودشان را تطهیر میدهند، گمان میکنند مشکل آنها حلّ شده است
-
نتیجه
حنفی نمونه ای است از تأثیرگذاری علم مدرن در دنیای اسلام و تأثیرپذیری اندیشمندان از آن در بازخوانی میراث اسلامی است. رویکرد چپ یا مارکسیستی، پدیدارشناختی، اومانیستی، نسبیت گرائی، فایده گرائی و سکولاریسم را در تحلیل های حنفی از میراث اسلامی به خوبی می توان مشاهده کرد.
حنفی، عقل پوزیتیویستی (وضعی) را مبنای خود قرار داده است؛ عقلی که مرجعیت وحی را ردّ میکند و بر فرو کاستن و حصر حقیقت در حوزه حسّی اصرار میورزد. از این رو است که حنفی خواهان پاکسازی زبان عقلی از الفاظی مانند: «خدا، بهشت، آتش، آخرت، حساب و عقاب، صراط، میزان و حوض» میشود
با نشستن انسان به جای خدا و دادن قدرت مطلقِ تولید معارف و علوم به عقل پوزیتیویستی ـ که خاستگاه آن واقعیت حسّی است ـ عقل پیرو واقعیت محسوس و وحی تابع عقل پوزیتیویستی فرو کاسته میشود. به این ترتیب نگرش توحیدی به هستی ـ که در وحی نهفته است ـ کنار زده میشود و نگرشی جای آن را میگیرد که در پی بازسازی اصول دین از راه انتقال «از عقل به طبیعت، از روح به ماده، از خدا به جهان، از نفس به بدن و از وحدت عقیده به وحدت رفتاری است.
رضوان السید در تحلیلی معتقد است که کار جابری نسبت به حسن حنفی به دلیل انسجام درونی کار جابری که در کار حنفی کمتر به چشم میخورد، برجستگی بیشتری دارد.
سید صادق حقیقت در مقاله «مثلث فکری در جهان عرب» می گوید: حسن حنفی، در خلال صحبتهایی که در همایش حقوق بشر دانشگاه مفید (1386) با هم داشتیم، میگفت: «ابوزید برخی از دروسش را نزد من خوانده است و محتوای فکریمان به هم شباهت دارد؛ با این تفاوت که آنچه من در مجامع آکادمیک با ملاحظه و احتیاط مطرح میکنم، او به شکل علنی به سطح جامعه میکشاند و حساسیتهایی را برمیانگیزد».
-
تجدد در میراث تفسیری
تلاش حنفی در نقد روشهای تفسیری مسلمین و ارائه تفسیری نوین، بر اساس روش پدیدارشناختی و تطبیق نصوص بر تجارب زنده درونی و تحلیل آنها، مبتنی میباشد.
حنفی میگوید هدف قرآن، انسان و مصالح اوست، هر چند از سوی خدا نازل شده باشد ولی معطوف به مصالح ما بوده و ارجاع آن به خدا خلاف مقصد وحی است. اینکه قرآن مستقیماً از سوی خدا نازل شده باشد یا در لوح محفوظ است و اینکه چگونه از سوی فرشته وحی بر پیامبر نازل شد هیچ اهمیتی از نظر حنفی ندارد.
وحی از نظر او قرآن محسوسی است که مورد تلاوت، استماع، فهم و تفسیر ما قرار میگیرد اما دیگر مباحث آن جزء مسأله ما و ماهیت وحی نیست.
از نظر او شأن نزول نشان دهنده تقدم واقع بر فکر و اولویت پدیده بر آیه است لذا اولویت نخست از آن جامعه و مردم میباشد و قرآن و وحی در مرحله دوم قرار دارد
به زعم حنفی واقع عینی منبع وحی و مصدر نص است و رجوع به آن، مراجعه به مصدر و اساس وحی میباشد. نتیجه دیگری که حنفی میگیرد این است که چون قرآن با توجه به واقعیات تاریخی و شأن نزولها به صورت تدریجی نازل شد لذا کل آیات در هر زمانی مورد نیاز نبوده است، ما هم در زندگی خود باید به آیاتی رجوع کنیم که حلّ مسائل امروز ما باشد نه به همه آیات
حنفی در بررسی رابطه وحی و عقل، به نیاز «خبر» یا «نقل» به «عقل» برای فهم و تحلیل و تفسیر آن و به واقعیتی که این نقل بر آن متمرکز است و با آن تعامل دارد، توجه میدهد. وی بر «جنبش سلفی معاصر» خرده میگیرد، که چرا اتکای شبه مطلق به «قال الله» و «قال رسول الله» دارد و «صرفا به حجتهای نقلی استشهاد میکند، بیآنکه حسّ و عقل را به کار بیندازد و چنان رفتار کند که گویی خبر، حجت است و نقل، برهان است؟!». حنفی تأکید میکند که «حجتهای نقلی، همهاش ظنی است و اگر بر حق بودن چیزی اجماع کنند، حق بودن آن تنها با عقل اثبات میشود».
-
وی هرگونه نقش معرفتی نصّ را ردّ میکند و حتی بر عکس، دلیل نقلی را مانعی برای رسیدن به صواب و یقین میداند. وی میگوید: «دلیل نقلی از خارج از عقل آغاز میشود و وظیفه عقل، در بهترین حالتها فقط فهم و درک و در بدترین حالتها، توجیه آن است. بنابراین دلیل نقلی، کارکرد عقل را در تحلیل وقایع و ماهیت مستقل آن را نابود میکند، حال چگونه عقل میتواند ابزاری برای معرفت باشد، در حالی که دلیل نقلی آغازگاه آن باشد؟ و دلیل نقلی و حجیت آن چگونه رخ مینماید، در حالی که جز از راه دلیل عقلی درک نمیشود؟ زمانی که نقل و عقل تعارض کنند داوری با کدام خواهد بود؟ قطعا داوری با عقل خواهد بود. در تعارض نقل و عقل راه چاره اثبات و تثبیت عقل و تأویل و تفسیر نقل است. بنابراین عقل، اساس نقل است. نصّ چیزی را ثابت نمیکند، بلکه نیازمند اثبات است، در حالی که عقل از هر چیزی ابهامزدایی و پیچیدگیزدایی میکند. پس عقل قادر بر اثبات یا نفی هر چیزی است که در برابرش قرار گیرد.»
-
از نظر حنفی ترکیب و پیوند عقل و نقل بسیار دشوار است؛ زیرا این دو متضادند. نقل محدوده روایت، زبان و تفسیر است و عقل موطن بداهت و وضوح و تمییز و بافت فکری دلیل عقلی اجازه شکستن یا قطع آن به وسیله ادله خارجی را نمیدهد و یقین درونی خود بسنده است و نیازمند یقین خارجی زاید نیست»
-
حنفی در همان حال که خواهان کنار زدن کامل وحی از حوزه پژوهش علمی و معرفتی نمیشود و حتی به ضرورت به کارگیری نص در تحلیلهای عقلی برای پیشگیری از افتادن عقل در دام تأمل نظری ناب اعتقاد دارد، اما بر آن است که نص بهکارگرفته شده در ادله عقلی دارای قدرت مرجعی نیست که عقل را در حرکاتش جهت بخشد، بلکه خود آن ادله تابع قدرت مرجعی عقلاند و با منطق درونی عقلسازگار میشوند
-
اگر از حنفی پرسیده شود، که مبنای مرجعیت عقل کدام است؟ پس از آن که عقل مرجعیت نص را منکر شد و آن را به ابزاری مطیع برای تحقق مقاصد خود تبدیل کرد، احکام عقلی، صدق معرفتی و یقین علمی خود را از چه راهی به دست میآورند؟ پاسخ میدهد که: واقعیت، اساس ثابت و استواری است که دچار تزلزل نمیشود و تنها منبع یقین، واقعیت است؛ «زیرا واقعیت به طور برابر اساس نقل و عقل است» و «واقعیت قدر مشترکی است که همه مردم آن را مشاهده میکنند، بنابراین استدلال عقلی و احصای استقرایی دور کن یقیناند»
-
اما این واقعیتی که حسن حنفی ما را بدان احاله میدهد و آن را مبنای عقل و موطن یقین میداند کدام واقعیت است؟ پاسخ قانع کنندهای برای این پرسش در آثار حسن حنفی نمییابیم، جز ادعای عجیب و غریب وی درباره وحدت واقعیت در رویارویی با اختلاف نص: «تقریبا هیچ گاه دو نفر را نمیتوان یافت که بر معنای واحدی از نص اتفاق نظر داشته باشند، در حالی که کاربست عقل یا پناه جستن به واقعیت میتواند به اتفاق نظر بینجامد. زبان به تنهایی نمیتواند مقیاس فهم نص و سازگاری میان معانی باشد. زبان یا نیازمند حدس است که کار عقل است و یا نیازمند تجربه است که همان نقش واقعیت است. واقعیت، واحد و تغییرناپذیر است و در آن خطا راه ندارد؛ زیرا هر فرد میتواند صدق حکم بر واقعیت را دریابد و همه اختلافات بر سر واقعیت در حقیقت به اختلاف در معیارها و مبانی این واقعیت برمیگردد، نه به موضوع حکم. این مبانی هم در بهترین ارزیابی، ظنها یا مسلمات و یا باورها هستند و در بدترین ارزیابی، منافع و هوا و هوسها و تمایلات و بدبینی»
-
اگر بپذیریم که اختلاف پیرامون ساختار واقعیت و حقیقت آن ناشی از اختلاف مبانی تصوری و معیارهای هنجاری احکام است، آیا خود این اختلاف، نشانهای مهم بر نقش اصلی تصورات و ارزشها در فهم و تفسیر و ارزیابی واقعیت نیست؟ مفاهیم و ارزشهایی که عقل برای تفسیر واقعیت اجتماعی به کار میگیرد، دارای ماهیتی فراتر از تجربه حسی و مرتبط با تصور کلی از هستی ـ یا نظریه هستی شناختی ـ است. این تصور به طور مستقیم از فهم نص و تأویل آن و یا رد آن برمیآید. به هر روی این ادعای حنفی که هیچ دو نفری بر یک معنا از نص اتفاق نظر ندارند، و واقعیت واحد و تغییرناپذیر است، مستند به مبنایی واقعی و دقیق نیست و اختلاف هم بر سر نص و هم بر سر واقعیت وجود دارد و اسباب اختلاف در فهم واقعیت از جنس اختلاف در تفسیر نص است؛ زیرا هر دو گونه اختلاف به اختلاف در معیارها و مبانی احکام صادر از نص و واقعیت باز میگردد.
-
تجدد در حوزه فرهنگ و سیاست
-
1- رویکرد تاریخی تمدنی حنفی
حنفی رویکرد تمدنی و تاریخی خود را همچون چارچوبی برای تحلیلهای خود قرار داده است، تمدن دیروز، امروز و آینده، تمدن ما و تمدن غرب و... به طوری که دو مفهوم کلیدی در ادبیات حنفی عبارتند از: رویکرد تمدنی (الموقف الحضاری) و آگاهی تاریخی (الوعی التاریخی).
به اعتقاد وی تنها راه حل بحرانهای جامعه عرب و تحلیل صحیح آن در بازگشت به رویکرد تمدنی است که در آن از گذشته و آینده عرب، از هویت آنها در مقابل هویت دیگران، و از ایدهآل در مقابل واقعیت آنها بحث میشود
حنفی فقدان آگاهی تاریخی را یکی از عوامل ستیز بین سلفیون و سکولارها میداند زیرا آنها بدون درکی از ماهیت تاریخی این عصر و اقتضائات آن، برخی (سلفیون) به بهانه دفاع از دین و هویت، به گذشته میگرایند و عدهای (سکولارها) برای دفاع از دنیا و عصر حاضر به آینده روی میآورند.
حنفی جنبشهای اسلامی معاصر را از این نظر فاقد آگاهی تاریخی میداند که به تاریخ گذشته برگشته و منادی اسلام فراتاریخی، مطلق، حاکمیت خدا و شریعت شدهاند. همچنین جریان سکولاری (از قبیل شبلی شمیل، فرح آنطون، یعقوب صروف، سلامة موسی و دیگران ) را از این جهت بدون آگاهی تاریخی میداند که به همانندی آگاهی عربی و آگاهی غربی نظر دارند، در حالی که آگاهی غربی معاصر، در گسست از گذشته، کلیسا و ارسطو معنا مییابد
فهم حاضر در گرو شناخت طبیعت مرحله تاریخیای است که جامعه در آن بسر میبرد یعنی انتقال از مرحلهای (قدیم) به مرحله دیگر (جدید) و از میراث به تجدد، بدون اینکه تفریطی در هر یک صورت بگیرد
-
2- جنگ تمدنها یا گفتگوی تمدنها
حنفی به جای جنگ تمدنها، ایده گفتگوی تمدنها را مینشاند و معتقد است عرب در قبل و بعد از اسلام، همواره کانونی برای گفتگوی تمدنها بود اما در مقابل، جریان استعماری غرب از قرن پانزدهم از طریق زور و خشونت و نیز با کمک جریان تبشیری، به نابودی تاریخ، فرهنگ و تمدن کشورهای مستعمره همت گماشت
حنفی شرط گفتگوی تمدنها را تعامل طرفین در الفاظ و اندیشهها و فقدان هر نوع سیطرهجویی سیاسی و اقتصادی میداند، در عین حال معتقد است گفتگوی تمدنی، گفتگویی بین داخل و خارج بوده و خود متوقف بر گفتگو بین جریانها و رویکردهای مختلف داخلی میباشد، و شرائط آن عبارتند از عدم تکفیر دیگران، عدم تملّک حقیقت، باز دانستن باب اجتهاد، عدم اکتفاء به مباحث نظری، عملگرایی، فایدهگرایی و به آینده فکر کردن، نه بحث از عقائد و تاریخ گذشته
-
3- مسأله جهانی شدن
حنفی مفهوم جهانی شدن را ساخته و پرداخته غرب و مراکز پژوهشی - امنیتی و اطلاعاتی آمریکا برای تسلط بیشتر خود میداند. از نظر او در مدل جدید جهانی شدن، هدف اصلی بیگانه ساختن اعراب و جهان اسلام از هویت خود جهت کاهش چالش غرب و اسلام و سواحل شمال و جنوب مدیترانه بوده تا خاورمیانه به هویت سیاسی جدیدی دست یابد که در آن اسرائیل نقش محوری را برای مدرنسازی ایفا نماید
او جهانی شدن را نه فرآیندی طبیعی که به تعبیر برخی از اندیشمندان و کارشناسان علوم اجتماعی در اثر شدت ارتباطات انسانی به وجود آید، بلکه پدیدهای ساختگی قلمداد میکند که با کمک انقلاب اطلاعات، فناوری رسانهای و وسائل ارتباط جمعی مرزهای ملتها، فرهنگها و نظامهای ارزشی و سنتها را فرو ریخته است و خود به یک ایدئولوژی تبدیل شده است، که مدل مرکز - پیرامون یا تولید - مصرف را القاء میکند
از نظر حنفی، جهانی شدن قانونی تاریخی و قضاء محتومی نیست تا همگان ملزم به پذیرش آن باشند، بلکه جزئی از جدال تاریخ و یکی از دو طرف ستیز آن است، ستیز بین اراده ملی و استقلال خواهی از یک سو و جهانی شدن از سویی دیگر
او برای مواجهه با جهانی شدن راه بازشناسی نقیض آن را به شرح زیر پیشنهاد میدهد:
الف) بازخوانی اراده ملی و استقلال ملتهائی که از سلطه استعمار آزاد شدند و چنگ زدن به نتایج استقلال سیاسی آنها
ب) تمرکزگرایی منطقهای در مقابل دول هفتگانه صنعتی باید بازار مشترک عربی درست شود
ج) پیدایش قطب دوم در مقابل جهان تک قطبی تا رقابت بین قطبهای مختلف پدید آید، در این میان قطب عربی اسلامی میتواند به اقتضاء بیداری اسلامی و مقاومت در جنوب لبنان و فلسطین و جمهوری اسلامی ایران در آسیا مطرح شود؛
علاوه بر سه پیشنهاد ارائه شده، در خصوص مقابله با جهانیسازی فرهنگی، استراتژی دفاعی حنفی در این باره مرکب از چند مرحله است:
الف) بازگشت به میراث گذشته جهت بازسازی آن با قرائتی نوین و عصری
ب) در هم شکستن شدت خودباختگی در مقابل غرب، از طریق عقب نشاندن غرب به حدود طبیعی آن لذا غربشناسی از نظر حنفی اهمیت مییابد
ج) بعد از خودباوری نسبت به میراث خودی و آزادی از خودباختگی نسبت به غرب، ترکیبی ارگانیک بین جهانی شدن و بومیگرایی (الخصوصیة) ایجاد کرد. این ترکیب از رهگذر احضار گذشته و آینده در حال حاضر و پاسخگویی عملی (و نه صرفاً نظریهپردازی) به نیازهای عصری ممکن است.
به این بیان که چون نزاع بین جهانی شدن و بومیگرایی در حقیقت به ستیز دو جریان متخاصم سکولار و سلفیه در رسیدن به قدرت برمیگردد، لذا هر دو خودشان را از مدخل ایدئولوژی، عریان ساخته و به معاش و عرصه عملی زندگی بازگردند تا به نیازهای عصری پاسخ دهند، در نتیجه اندیشه در واقعیت خارجی ذوب میشود. در این صورت هدف واقعی یکی است هر چند نامهای مختلفی دارد
مثلاً آزادی سرزمین، چه با نام جهاد فی سبیل الله باشد یا دفاع از آزادیهای عمومی افراد و ملّتها، آزادی شهروندان به اسم شهادتین صورت گیرد یا با نام حقوق بشر، عدالت اجتماعی با اسم زکات، حقوق فقراء و محرومین واقع شود یا با نام سوسیالیسم و مارکسیسم و رویکرد انسانی. بنابراین هدف عملی یکی بیشتر نیست هر چند چارچوبهای نظری متعدد باشد. گفتمان ایدئولوژی ظاهری دارد که در واقعیت عینی تأویل خود را مییابد هر چند گفتمانها متعدد و متکثر باشند
-
2- بازسازی مفهومی (کشف عرصههای پنهان و جدید از میراث گذشته)
دومین روش بازسازی میراث گذشته از نظر حنفی، اکتشاف معانی پنهان و عرصههای جدیدی است که در میراث وجود دارد اما برجسته نیست. منظور او از عرصههای جدید، رویکردی است که یک محقق از زاویه آن میراث را مینگرد و این جز با نگرشهای عصری محقق حاصل نمیشود.
-
از دیدگاه او میراث را میتوان از منظرهای گوناگونی مطالعه کرد، اما تجدد و بازسازی میراث به معنی بازسازی آن با رویکرد عصری است، و این به معنی تخطئه قرائتهای گذشته یا عدم ورود قرائتهای آینده نیست بلکه همه اینها ممکن است صحیح باشد. خطا وقتی اتفاق میافتد که میراث با رویکرد غیر عصری قرائت شود
-
او مهمترین عرصه برجسته سازی و بازسازی در میراث را مفهوم «خودآگاهی» (الشعور). میراث ما اهمیتی را که به الهیات و طبیعیات داده است، برای انسان و خودآگاهی آن قائل نشد، هر چند به صورت ضمنی و پنهانی در درون الهیات و علوم میراث وجود دارد ولی در بازسازی باید این نگاه برجسته شود
-
به عنوان مثال در علم کلام بحث از توحید و رابطه ذات خدا با صفات و افعال، در حقیقت بحث از انسان کامل یا «انسان آنگونه که باید» است. مسائل معاد هم بازگشت به خودآگاهی دارد زیرا از پایان عالم سخن میگوید، همانطوری که اصل نبوت هم وجود این خودآگاهی را مفروض میگیرد. مسائل امامت هم توصیفی از خودآگاهی حاکم و فرمانبران و ارتباط آنها با یکدیگر است.
-
لذا مسأله عصر ما «خودآگاهی» است و هدف یک مصلح و متجدّد چیزی جز بیداری این احساس و آگاهی نیست.
-
3- تغییر محیط فرهنگی
سومین قلمرو مؤثر در تحلیل و بازسازی میراث اسلامی از نظر حنفی، محیط فرهنگی است. او میگوید میراث ما برخاسته از محیطی با شرایط و ویژگیهای فرهنگی معین میباشد و همین وضعیت فرهنگی ماده علمی خاصی را تعیین نموده است که بیانگر مشکلات و معضلات آن میباشد.
-
در این دیدگاه واقعیت تاریخی و اجتماعی میراث در گذشته تعیین کننده ماهیت علوم، روشها، نتایج و زبان علوم میراث بودهاند از این جهت علوم میراث از اطلاق و ثبات برخوردار نیستند بلکه نسبی بوده هر کدام در چارچوب نوع فرهنگ دوران گذشته به تعبیر و تفسیر وحی پرداختند.
-
بر این اساس میگوید در گذشته بیشترین دغدغه فقه عبادات بود تا معاملات در حالی که امروز مشکل ما، معاملات و احکام مربوط به روابط بین حکومت و ملت است. امروز مسائل خانواده ناشی از افراد نمیباشد بلکه به وضعیت طبقاتی خانوادهها و نظام سیاسی برمیگردد بنابراین موضوع فقهی ما عوض شده است؛
-
و یا در علم کلام مسأله گذشته خطر تجسیم، تشبیه، تألیه (صفات خدایی به اشیاء یا موجودات دادن) و یا شرک بود لذا توحید به شکل کنونی آن به وجود آمد، اما امروز از این خطرها خبری نیست، مسأله ما مشکل سرزمین، یأس مردم، در بند بودن آنها و انحطاط نظم اجتماعی است لذا باید موضوع توحید تغییر کند، الهیات ما باید به لاهوت زمین، لاهوت انقلاب، لاهوت آزادی، لاهوت توسعه و پیشرفت برگردد.
-
البته روشن است که مقصود حنفی از لاهوت زمین یا لاهوت آزادی، به دست آوردن مبانی یا مفاهیم آنها از دین نیست زیرا چنین چیزی در میراث اسلامی وجود دارد و حنفی هم در پی آنها نیست بلکه او به دنبال بحث از زمین، آزادی، انقلاب و توسعه با نگاهی عصری (که البته مملو از نظریههای عصری است) میباشد و آنگاه تطبیق نصوص وحیانی بر آنها را بحث از «توحید معاصر» میخواند.
-
حنفی کل میراث اسلامی را به «مادّه» یا موضوعی تعبیر میکند که مخصوص زمان گذشته و برای پاسخگویی به مسائل آن بوده است و چون مسائل زمان ما تغییر یافته است، آن ماده هم باید تغییر پیدا کند.
-
تجدد در میراث کلامی
-
حنفی در کتاب پنج جلدی «من العقیدة الی الثورة» همه موضوعات و مسائل خرد و کلان کلامی را مورد تجدید نظر قرار داد.
-
حنفی بازسازی و تجدد در علم کلام را از این منظر تعقیب میکند که دانش کلام در گذشته با توجه به خطرها و حذرها به وجود آمد، یعنی بحث از توحید و وحدانیت خدا به هدف مقابله با ثنویت و نصاری، و اثبات صفت تنزیه به هدف نفی تجسیم و تشبیه در ادیان کهن، اثبات صفت مغایرت خدا با حوادث امکانی به جهت نفی باورهای تجسّد، حلول و اتحاد بود، و اثبات صفات قدم و ابدیت خدا، برای مقابله با ایده ازلیت ماده و قدم جهان در فرهنگ یونان، اثبات معاد برای نفی تناسخ در فرهنگ هندی بود. ایده امامت برای مقابله با سیاست پادشاهان ایرانی و قیصران رومی شکل گرفت، اما اینک فرهنگ کهن از بنیاد تغییر یافته است. فرهنگ کهن نیازمند کلام کهن بود اما فرهنگ مدرن معاصر نیازمد کلام مدرن است
-
به طور کلی علم کلام از نظر حنفی بیان کننده واقعیاتی عینی در خارج بنام خدا، اسماء، صفات و افعال او، وحی و قیامت نیست بلکه این علم ایدئولوژی سیاسی برای عمل وتغییر اجتماعی و نیز انگیزههائی برای سلوک هستند
-
به نظر او، علم کلام علمی تاریخمند و در بند زمان و مکان خویش است، زیرا اندیشهها، پدیدههایی اجتماعیاند و پدیدههای اجتماعی، اموری تاریخی میباشند
-
از نظر حنفی تأکید و تکیه علم کلام بر متون دینی، آن را دانشی مطلق و غیر تاریخی نمیسازد زیرا متون دینی همواره در زمانهای مختلف وجود دارند اما زمینههای اجتماعی و تاریخی تغییر میپذیرند و وقتی متون دینی بر پایه نیازهای عصر به فهم درمیآیند و لباس عمل بپوشند، دانش کلام به پدیدهای تاریخی تبدیل میشود
-
تجدد در میراث فلسفی
-
تجدد در میراث فلسفی
از نظر حنفی میراث فلسفی ما به منطق صوری روی آورد و بیش از هر چیز به شکل و قالب اندیشه توجه کرد و به نتایج چنین منطقی که بیتوجهی به منطق واقعگرا و تجربی و در نتیجه غفلت از وضعیت سیاسی و اجتماعی مسلمین بود، اعتنایی نورزید.
به گمان او در میراث فلسفی ما عقل نقاد ویرانگری وجود نداشت تا بتواند نقد اندیشهها و مکاتب را سرلوحه خود قرار دهد.
بسط اشراق و نظریه فیض در میراث فلسفی سبب شد که انسان تنها در پی تلاش برای رسیدن به مراتب قرب و عروج آسمانی، فرصتهای تاریخی خود را از دست داده و تن به جبرگرایی و توجیه گناه و شرّ بسپارد.
به نظر حنفی، یکی از نتایج نظریه فیض، تلقی دولت هرمی در اندیشه و عمل سیاسی است. فارابی در اندیشه سیاسی خود، پادشاه، فیلسوف، نبی یا امام را در رأس این هرم، و تودههای تولید کننده کار نظیر کشاورزان، کارگران و... را در قاعده آن قرار داد.
ابنسینا و ابنرشد معاصر باید تحولی بنیادین در فلسفه خود ایجاد نمایند. فلسفه جدید اسلامی میتوانند نظریه مُثُل روشنکری (عقل، آزادی، انسان، طبیعت، مساوات، پیشرفت و حقوق بشر) را کشف نموده و پس از هضم آن، از آن عبور نماید
-
بازشناسی اسلام و میراث اسلامی
در اندیشه حسن حنفی -
ماهیت میراث اسلامی
او میراث اسلامی را مجموعه عناصری میداند که از گذشته و از درون تمدن و فرهنگ حاکم هر عصر به دست ما رسیده و دارای دو خصوصیت است از یک جهت به اقتضاء موروث گذشتگان بوده و به گذشته تعلق دارد و از سوئی دیگر به مقتضای شرایط موجود جامعه و فرهنگ میباشد. بنابراین در نگاه او ما با دو پدیده با عنوان «میراث» و «تجدد» روبرو نیستیم بلکه با نقطه آغازی به نام «میراث» مواجهایم که باید آن را به مثابه «مسئولیتی فرهنگی و قومی» مطابق نیازهای عصر تفسیر و معنا کرد. او برای میراث ارزش ذاتی مطلق قائل نیست بلکه قیمت آن را به میزان نقشی میداند که در تفسیر واقع (واقعیت معاصر) و تطور و پیشرفت آن ایفاء میکند.
-
ویژگی های میراث اسلامی از نظر حنفی
-
ویژگیهای میراث
-
حنفی برای بازشناسی ماهیت میراث اسلامی، ویژگیهای خاصی را به شرح زیر بیان میدارد:
1- میراث موضوعی ملی و بومی (التراث قضیة وطنیة)
میراث به اعتقاد او اندوختهای قومی و ملی است که به عنوان سرمایه و مسئولیتی قومی و فرهنگی ذخیره شده است. بنابراین میراث همواره ناظر به شرایط زمانی خود و متناسب با آن میباشد و بلکه جزئی از واقعی است که آن را تفسیر میکند.
-
میراث تعبیری فکری از پدیدههای هر عصر و تدوینی نظری از ستیزهای فکری آن میباشد؛ امری آسمانی نیست بلکه تکوینی تاریخی وتطوری اجتماعی دارد، به عنوان مثال از نظر حنفی همه مفاهیم و نظریههای مختلف کلامی در باره ایمان و عمل، کفر و فسق، عصیان و نفاق و مساله امامت، نظریهپردازی از وقایع سیاسیای بودهاند که مردم در آن اختلاف نظر داشتهاند
-
2- میراث ملازم تجدد (التجدید و المعاصرة)
بازسازی و تجدد باید بر اساس میراث انجام گیرد زیرا میراث در متن واقعیت اجتماعی ما است و بدون تغییر آن نمیتوان به سوی تجدد گام برداشت، لذا تجدد و تراث ملازم یکدیگراند. تجدد در میراث به معنای تغییر در رفتار و سلوک مردم مطابق مقتضای واقعیت خارجی جامعه است.
در واقع حنفی رویکردهای تجددگرای غربی را بر حسب نظری و ماهوی نفی نمیکند بلکه آنها را به دلیل عدم ملاحظه شرائط موجود جهت رسیدن به وضعیت مطلوب (تجدد) شتابزده معرفی نموده و وصول به تجدد را در گرو تغییر بنیادهای فکری روحی و احساسی مسلمانان به نفع آن تجدد قلمداد میکند.
-
3- میراث سلطه و میراث ستیز (میراث السلطه و میراث المعارضه)
در رویکرد حنفی میراث به دو نوع میراث سلطه و میراث ستیز تقسیم میشود. میراث سلطه را حکومتها برای بقاء خود و نفی تهدید دیگران پدید آوردهاند ولی میراث ستیز از سوی محکومین و برای مبارزه با سلطه به وجود آمده است. او میراث سلطه را متضمن اصول دین و نقلیات میداند ولی میراث ستیز را در رویکرد استقلال انسان در عقل و آزادی معرفی مینماید و کل میراث مسلمین را تعبیری از این دو میراث میداند
-
4- میراث یک بعدی یا یک جانبه گرائی (احادیة التراث)
حنفی تاریخ میراث را از قرن پنجم هجری همزمان با هجوم غزالی به علوم عقلی، میراثی یک جانبه (یعنی اشعریت) و فاقد تکثر معرفی میکند، به عبارت دیگر از نظر او غزالی میراث سلطه را در اشعریت قرار داد و میراث محکومین را در تصوف(خوف، رضا، تسلیم، قناعت، صبر، زهد و ...). حنفی این وضعیت را تا آغاز جنبشهای اصلاحی معاصر در دنیای عرب مستمر دانسته و معتقد است تکثرگرائی بعد از این تاریخ آغاز شد.
رسالت متفکران معاصر از نظر حنفی بازگرداندن قرائتهای متعدد و انتخاب قرائتی نوین و متناسب با این عصر است. او مباحثی نظیر لاهوت انقلاب، لاهوت آزادی و لاهوت توسعه را جزء این دسته از قرائتهای نوین و مناسب میشمارد
-
5- میراث وارونه (التراث المقلوبة)
از نظر حنفی میراث ما میراث وارونه و معکوس است یعنی مباحث الهیات و آنچه درباره ذات، صفات و افعال خدا است باید به محوریت انسان تغییر یافته واز ذات خودآگاه، صفات و افعال انسانی سخن به میان آید تا به استقلال در آزادی و عقل نائل آید. به زعم او الهیات ما «انسانیات وارونه» (انسانیاتٌ مقلوبة) است (و این از واژههای کلیدی در آثار و ادبیات اوست) یعنی مسائل آن در حقیقت مربوط به انسان بوده و مجازاً به خدا نسبت داده میشود.
-
از نظر او صفاتی از قبیل سمع، بصر، قدرت، عدل از آن انسان است ولی در شرایط خاص روحی و اجتماعی از قبیل فقر، ناتوانی، ظلم و قهر، آدمی این صفات را تا حدّ اطلاق و بینهایت به غیر خود نسبت میدهد، آنگاه به شکلی هنرمندانه این صفات را میخواند تا تأثیری بر نفوس انسانی بر جای گذارد. بنابراین الهیات چیزی جز طرحی عملی و نظامی آرمانی برای آگاهی انسان نیست و متکلمان گمان میکنند فراتر از اوصاف ذاتی شعور، حقیقتی عینی در خارج وجود دارد
-
6- دوانگاری میراث (ازدواجیة الفکر الاسلامی)
از نظر حنفی میراث اسلامی گرفتار بینش ثنویت است یعنی نظریه فیض و نگاه هرمی و سلسله مراتبی داشتن به هستی سبب شد تا دوانگاری در مفاهیم میراث به وجود آید مانند خدا و طبیعت، ماده و صورت، علت و معلول، جوهر و عرض، روح و جسم، دنیا و آخرت، خیر و شر، مؤمن و کافر، حاکم و محکوم و... حنفی نفوذ این بینش در میراث را خطری جدی برای آن میخواند. به نظر او یکی از نتایج نظریه فیض، تلقی دولت هرمی در اندیشه و عمل سیاسی است.
-
روشهای تجدد و بازسازی میراث اسلامی
-
حنفی علوم اسلامی را دارای دلالتهای ذاتی، ثابت و مطلق نمیداند بلکه بازتابی از واقعیت زمانه و نمودی از وحی به تناسب شرایط تاریخی، اجتماعی و فرهنگی گذشته تلقی میکند لذا به عنوان بازسازی میراث همه علوم اسلامی را با قرائت جدیدی دستخوش تغییر بنیادی قرار میدهد
تجدد و بازسازی میراث از نظر حنفی با شیوههای خاصی انجام میگیرد که برخی از آنها به زبان و واژهها برمیگردد، برخی به معانی و مفاهیم و برخی دیگر به ذات اشیاء و موضوعات مربوط میشود. -
بازسازی زبانی
حنفی در این باره زبان وسیلهای برای بیان اندیشهها است و هر اندیشه جدیدی زبان جدید خود را میطلبد. وقتی تمدنی به گسترش و تطور دست مییابد، زبان گذشتهاش ظرفیت لازم را در رساندن معانی به حداکثر افراد نخواهد داشت، اینجا است که تجدد در زبان ضرورت یافته و زبان گذشته از ساحت آن تمدن باید رخت بربندد
-
او میراث اسلامی را به کهنگی الفاظ متهم میسازد که توان رساندن مضامین جدید و مفاهیم مناسب با نیازهای عصری را ندارد. از نظر او علوم اسلامی جملگی به آفت فوق مبتلا هستند. واژههای اصول دین و عقائد مثل الله، رسول، بهشت، جهنم، ثواب و عقاب، یا اصطلاحات فقهی و حقوقی نظیر حلال و حرام، واجب و مکروه، و یا اصطلاحات فلسفه از قبیل جوهر و عرض، ممکن و واجب، عقل فعال، و یا آنچه که در عرفان و تصوف وجود دارد مثل رضا، توکل، صبر، ورع، خشیت، خوف، حزن و بکاء همه مشمول این سخن هستند.
-
نارساییهای زبان میراث از نظر حنفی
1. اولین نارسایی را الهی بودن زبان میراث میداند یعنی زبان میراث، در محور «الله» دور میزند به گمان او کلمه «الله» در کاربردهای خود مشتمل بر تناقض درونی است زیرا این لفظ تنها نوعی عکسالعمل روحی و روانی انسان را نشان میدهد نه اینکه معنای عینی خاصی را دلالت نماید
-
او در تحلیلی مادی و پدیدارشناختی میگوید به هر چیزی که معتقد شدیم و به عنوان جبران کاستیها و ضعف خود، درمقابلش تعظیم نمودیم، این حالت در احساس مردمی همان «الله» است بنابراین «الله» لفظی است که به وسیله آن نالههای سوزناک یا فریاد فرح بخش خود را اظهار میداریم لذا بیش از آن که توصیفی واقعی یا بیانی خبری باشد، تعبیری ادبی و انشایی است
-
2. حنفی دومین مشکل زبان میراث را حاکمیت مفاهیم و موضوعات خالص دینی میداند مفاهیمی مثل دین، رسول، معجزه، نبوت، اسلام و... از نظر او چنین زبانی نمیتواند پیامی برای عصر حاضر داشته باشد. زیرا مفاهیم فوق در طول تاریخ معانی متعدد و کاربردهای مختلفی یافتهاند به طوری که با معنای اشتقاقی یا معنای اصلی که وحی آورده بود مغایرت دارند و قدمت تاریخی معانی گذشته قابلیت آنها را در رساندن معانی جدید معاصر سلب کرده است
-
3. زبان میراث، زبانی تاریخی و ناظر به وقایع تاریخی است تا فکری. مذاهب اربعه اهل تسنن، معتزله، اشاعره، خوارج و شیعه نسبت به اصول دین، و نیز کندی، فارابی، ابن سینا و ابن رشد در حوزه فلسفه، و حسن بصری، حلاج، غزالی، ابن فارض، سهروردی و ابن عربی در تصوف، همگی به واقع تاریخی، اشخاص، حوادث و مناطق جغرافیایی خاصی اشاره دارند نه مفاهیم علمی مستقل
-
4. زبان میراث گذشته ما، زبان حقوقی و قانونگذاری است تعبیراتی مثل «یَجِبُ علی» یا «مِنَ الواجِبِ اَنْ» در فلسفه، کلام و فقه زیاد به چشم میخورد، گویی که میتوان قوانینی را خارج از حیات بر آن فرض کرد. این زبان مناسب عصر ما و سائر اعصار نمیباشد زیرا چنین دلالت دارند که انسان جز ابزاری برای تطبیق آنها نبوده و فاقد هر نوع حریتی میباشد در حالی که به کارگیری اصطلاحات جدیدی از قبیل طبیعت، رهایی و شکوفایی تأکید بیشتری بر ذات و حریت انسان دارند؛
-
5. زبان میراث، زبان صوری محض است که با واقعیت عینی ارتباط نمییابد مثلاً تقسیم وجود به واجب، ممکن، ممتنع، و نیز به جوهر و عرض در فلسفه و کلام و تقسیماتی که در تصوف و امثال آن وجود دارد ارتباطی با واقعیت و انسانیت برقرار نمیکند برخلاف زبان و الفاظ جدید مثل تاریخ، جمهور، من، دیگری، انسان، پیشرفت، انحطاط و... این الفاظ بیانگر منطق عملی یا جدل تاریخی یا ساختار اجتماعی هستند؛
-
6. زبان میراث به دلیل آنکه دارای معانی و بار تاریخی بوده و مملوّ از اختلافات مذهبی است، قابلیت کاربرد در عصر حاضر را ندارد. مثلاً برای واژههای «خلافت»، «تجسیم» و «تشبیه» نمیتوان نظریهپردازی کرد زیرا زمانه آن گذشت واکنون خریداری ندارند، همینطور کاربرد واژه «الحاد» و «کفر» در دوران اخیر به مانند کوفتن سر به سنگ است
-
حسن حنفی در کتاب «التراث و التجدید» خود ـ که مقدمه پروژهاش میباشد ـ به تأکید، اصرار میورزد، که عقل به تنهایی مرجع حکم درباره میراث است، که وظیفه تأسیس فرهنگ جدید و اندیشه جدید به آن وانهاده میشود:
«وظیفه پروژه میراث و نوسازی، رهایی از تمامی انواع سلطههاست؛ سلطه گذشته و سلطه عناصر موروثی. پس فرمانروایی، تنها از آنِ عقل است و قدرت تنها از آنِ واقعیتی است که در آن به سر میبریم. وظیفه پروژه میراث و نوسازی، رهاسازی وجدان معاصر ما از ترس و بیم و اطاعت از قدرت است؛ چه قدرت موروث و چه قدر منقول؛ چه قدرت سنتها و چه قدرت سیاسی.» -
حنفی در مقابل نارساییهای ششگانهای که برای زبان و ادبیات میراث اسلامی برشمرد، شش ویژگی برای زبان جدید قائل است که باعث توانمندی آن میداند لذا به زعم او بازسازی و تجدد میراث باید ویژگیهای زبانی زیر را داشته باشد:
-
1. عمومیت تمدنی: زبان جدید، زبان بسیار عامی است که بیشترین مخاطب را دارد بلکه به وسیله آن میتوان همه افکار و اذهان را مخاطب خود قرار داد، الفاظی مثل آزادی و اختیار، عقل و نقل که اختصاصی به تمدن خاص ندارند؛
-
2. نقد پذیری: زبان جدید باید در مقابل تغییر و تبدل معنایی، مفهومی و حتی وجودی، زبانی باز و نقدپذیر باشد به طوری که مشکل اندیشه معاصر ما یعنی پیچیدگی الفاظ و گزافهگویی رخت برمیبندد؛
-
3. عقلانی و قابل فهم: زبان جدید باید زبانی عقلی و قابل تعامل در انتقال معنا باشد. زبان عقلانی را همه مردم میفهمند بدون اینکه نیازی به شرح و تعلیقه داشته باشد. حنفی واژه هائی مثل آزادی، شوری، طبیعت و عقل را جزء این دسته از الفاظ میداند (به خلاف الفاظی مثل الله، بهشت، جهنم، آخرت، حساب و عقاب، صراط و میزان)؛
-
4. تجربه پذیری: زبان جدید باید تجربه پذیر باشد یعنی بتوان معانی و دلالتهای آن را به وسیله حس، مشاهده و تجربه محک زد، به خلاف واژههایی مثل، جن، شیاطین، ملائکه، خلق، بعث و قیامت که به حوزه حس و مشاهده تعلقی نداشته و بر واقع عینی و خارجی دلالتی ندارند و همه مردم هم آنها را نمیپذیرند؛
-
5. زبان انسانی: زبان جدید باید زبان انسانی و ناظر به مقولات انسانی باشد مثل نظر، عمل، ظن، یقین، زمان، انگیزه و... که همگی بر سلوک انسانی در زندگی روزانهاش دلالت دارند. اما الفاظی از میراث گذشته یا ارتباطی با سلوک روزانه ما ندارند مثل قدیم و حادث، جوهر و عرض، وجود و ماهیت و... یا اینکه بیرون از مقولات انسانی هستند مثل الله، مفارقات، شیطان، ملائکه و...، مگر آنکه آنها را به تأویل برده و معانی انسانی از آنها اراده کنیم. زیرا عصر ما عصر انسانی است که همه چیز در محوریت او قرار دارد نه محوریت خدا؛
-
6. زبان عربی: زبان جدید ما (اعراب) باید زبان عربی باشد نه الفاظی که از زبان بیگانه وارد عربی شده (به بهانه اینکه لغت عربی در رساندن آن مفاهیم قاصر است) و فرهنگ بیگانه را به دنبال آورده است. بنابراین در بازسازی میراث باید بر محافظت از زبان عربی تأکید کرد
-
ب-واقعیت برهنه از نظریه
با انقلاب رنسانس و تحول از قدیم به جدید و خروج از سلطه کتاب و کلیسا به سوی طبیعت و عقل، عالم واقع از تصورات و نظریههای سابق و هر پوشش نظری دیگر، عریان شد. از این به بعد تلاشها برای پر کردن این خلیء نظری و جایگزین شدن اندیشههای جدید آغاز گشت. بنابراین انواع تلاشهای معرفتی در غرب برای ایجاد پوشش نظری جدید بر قامت عریان عالم واقع بود که مکاتب متفاوتی را پدید آورد تا پیوند معرفتی بین «من» و «جهان» باشد
2- از نظریهپردازی تا نسبیگرایی
نظریهپردازی خود را در دیگر عرصههای حیات علمی اروپا بسط دادحاصل این روند، پیدایش انواعی از رویکردهای نظری بود که هر کدام کل را به اجزایش تفسیر میکرد و دیگری را نفی مینمود در نتیجه آگاهی اروپایی در خطای «ردّ کل به اجزاء» واقع شد: عالم ایده است، عالم واقع خارجی است، عالم عقل است، عالم حسّ است و...، هر رویکردی، کل را به یکی از اجزایش بازگرداند در حالی که هیچ جزئی بر جزء دیگر برتری نداشت بلکه مکاتب مختلف، یکسان بودند و ترجیحی در این بین نبود، در نتیجه «تکثر» به مکتب تبدیل شد (تکثرگرایی) و اختلاف در حقیقت، عین حقیقت شد و تمدن اروپایی به تمدن تکثر و اختلاف تبدیل گشت. با افزایش رویکردهای نظری و بیمعنا شدن حق و باطل و صواب و خطا، نسبیگرایی در آگاهی اروپایی راه یافت به طوری که جزئی از ساختار آن گردید.
-
در نتیجه هیچ یقین ثابت و مطلقی باقی نماند نه از جهت روشی، نه موضوعی و نه غایی، و آگاهی اروپایی به پوچانگاری مطلق رسید و پروژه معرفتیاش سیر معکوس را شروع کرد یعنی از عقل به اراده، از یقین به شک، از تحقیق به بحران، از فکر به میل، از خوشبینی به بدبینی، از پیشرفت به انحطاط و...، آن طوری که نزد نیچه و فلاسفه اگزیستانسیالیسم به خصوص هایدگر، سارتر و در فلسفه تفکیک دریدا، به صورت آشکاری نمایان شد
-
سرنوشت خودآگاهی اروپائی
-
سرنوشت آگاهی اروپایی
سرنوشت و آینده آگاهی اروپایی چه خواهد شد؟
حنفی در این باره میگوید: آگاهی اروپایی بعد از طی مراحل مختلف خود به جایی رسیده است که لباس بدبینی به تن کرده و روح نیستی بر کالبد آن حاکم شده است. فلسفههای نیستی یکی از مظاهر مهم نیستگرایی در آگاهی اروپایی است. . نیچه با اینکه زودتر از وقت خود، از بحران عصر سخن گفت، با این وصف، بزرگترین نمونه عدمیت فراگیر میباشد. اعلان مرگ خدا و ردّ همه فلسفههای متافیزیکی، در واقع تأسیس لاهوت جدیدی بود به نام «لاهوت مرگ خدا» که جز خدا از هر چیزی سخن گفته میشود و خدا جز در ذات و صفات و افعال خود، در هر چیزی تجلی میکند. مرگ خدا به حساب انسان تمام شد و دیگر هیچ معیار کلی و فراگیری باقی نماند بلکه نسبیت در طبیعت، اخلاق، انسان و جهان فراگیر شد
-
هایدگر وجود انسان را برای مرگ، سارتر آن را نیستی، کامو آن را تناقض، بیهودگی و بیهدفی، کییرکگارد آن را تناقض و نکبت دانست به طوری که سرانجام بسیاری از فلسفههای وجودی (اگزیستانسیالیسم) برعکس مراحل آغاز آگاهی اروپایی که وجود انسانی را به عقل، هدف، آزادی، پیشرفت و... توصیف میکردند، آنان شناسنامه هویت انسانی را با کلماتی مثل عبث و غیر عقلانیت توضیح دادند. به همین سان در عرصه هنر موسیقی، داستان و نقاشی هم نیستی و مرگ روح، تفوق یافت، این بحران در عرصه هنر، تعبیری از بحران عمیقتر در آگاهی اروپایی را در مرحله پایانی آن ترسیم میکند
-
امید در آگاهی اروپایی
آیا علیرغم وجود جلوههای پوچی و نیستی در آگاهی اروپایی، مظاهری از امید به آینده و تولدی از نو در آن وجود دارد؟ حنفی معتقد است که داوری در این باره به رویکرد سیاسی و تمدنی یک محقق بستگی دارد که آیا نیمه پر این لیوان را ببیند آن طوری که نگاه خوشبینانه اروپایی از مرکز، چنین است، یا نیمه خالی آن را مشاهده کند آن گونه که نگاه بدبینانه به سرنوشت اروپا و نگاه «من» در پیرامون به مرکز این گونه است. از نظر او وراء این رویکرد سیاسی و تمدنی محقق، حقیقتی دیگر و صواب و خطایی وجود ندارد، در این معرکه آراء، هر دیدگاهی که در آینده قدرتش را بیشتر نشان دهد، میزان و معیار خواهد بود.
-
بازشناسی میراث اسلامی
-
در سه دهه گذشته مسئله عقل و نقش آن در خیزش تمدنی، درصدر عناوین و ادبیات نواندیشی و نقد میراث قرارداشته است. شماری از متفکران و پژوهشگران مطالعاتی را جهت پرتوافکنی بر مفهوم و ماهیت عقل و مؤلفههای اساسی آن و رابطه آن با نوسازی فرهنگی و خیزش تمدنی عرضه کردهاند، که مهمترین این نوع مطالعات، کتاب «حول تشکیل العقل المسلم» عماد الدین خلیل، «ازمة العقل المسلم» عبدالحمید ابوسلیمان، «خلافةالانسان بین الوحی و العقل» عبدالمجید نجاری، «المعقول و اللامعقول» زکی نجیب محمود و «نقد العقل العربی» محمد عابد جابری است.
این مطالعات و پژوهشها بر تعیین نقش عقل در نقد فرهنگ حاکم و میراث فکری مبتنی بر آن تمرکز یافته و خواهان بازسازی فرهنگ بر پایههای جدید و اتکا به عقل و اصول آن به عنوان مبنای اصلی پیریزی فرهنگی جایگزین شدهاند. -
در دوره اخیر چندین پژوهش دایرةالمعارفی به هدف نقد میراث عرضه شده که در آنها میراث بعد تاریخی فرهنگ حاکم دانسته شده است. آغاز این پژوهشها کتاب «النزعات المادیة فیالاسلام» (گرایشهای مادی در اسلام) حسین مروة است. سپس طیب تیزینی کار او را در کتاب «من التراث الی الثورة» (از میراث تا انقلاب) ادامه داد. آنگاه حسن حنفی با کتاب پنج جلدیاش؛ یعنی «من العقیدة الی الثورة» (از عقیده تا انقلاب) و در کتاب «التراث و التجدید» (میراث و نوسازی) مقدمه آن را ارائه کرد و در همان مسیر گام زد. سپس محمد عابد جابری اینگونه کارهای انتقادی را در کتاب سه جلدیاش با نام «نقد العقل العربی» (نقد عقل عربی) که با کتاب «تکوین العقل العربی» (شکلگیری عقل عربی) آغاز میشود به اوج خود رساند (لوئی صافی).
-
محمد ارکون نقد سنت را پیش شرط آزادی واقعی مسلمانان قلمداد میکند و محمد عابد الجابری آن را «بحران نوآوری میداند که نمیتوان آن را حل نمود، مگر با بازخوانی انتقادی و امروزین سنت ما (مسلمانان2)؛ و نصر حامد ابوزید بر ضرورت دریافت بعد تاریخی سنت «به واسطه شکلدهی به دریافت علمی سنت که آن را در ساختار تاریخی خود قرار دهد» پافشاری میکند3?
-
(2? محمد عابد الجابری: اشکالیات الفکر المعاصر، مرکز دراسات الوحده العربیه، بیروت، چاپ 1 ص 62?
3 نصر حامد ابو زید: النص ، السلطه، الحقیقه، ص 14)
-
2. اومانیسم
-
به گمان او باید تفسیر و فهم خود از دین بلکه بازسازی آن را بر مبنای انسان معاصر انجام داد نه مفهوم «الله» و «توحید»، لذا در کتاب «من العقیدة الی الثورة» تلاش کرد بازسازی علم کلام را بر چنین مبنایی انجام دهد
-
انسان مورد نظر او انسانی نیست که اسلام یا میراث اسلامی تعریف کرده است بلکه معطوف به مبنای پدیدارشناختی او، این جهانی و مادی میباشد. انسانی که به محوریت خود همه حقایق را در عالم شعور و احساس خویش خلق میکند و هیچ هستی و قدرتی فراتر از او وجود ندارد جز اینکه ساخته شعور او است
-
3. تاریخینگری و نسبیتگرائی
-
برای هر دوره تاریخی و هر تمدنی روحی قائل است. در این رویکرد اندیشهها در شرائط تاریخی معین و در محیط تمدنی خاصی پدید میآیند لذا هر فکری از نظر حنفی فکری تمدنی و تعبیری از روح عصر خویش است
-
مطابق چنین مبنائی، حنفی به این نتیجه میرسد که ذات و اصل دین تنها یک فرض امکانی است که جز از خلال تفسیرهای تاریخی مفسران وجودی ندارد. کتاب مقدس از خود سخن نمیگوید و به فکر دینی تبدیل نمیشود بلکه فرد یا گروه خاصی آن به تفسیر میکشند و از گذرگاه تاریخ است که اندیشه دینی به وجود میآید
-
او معتقد است که قرآن تاریخی است ولی حدیث تاریخیتر از قرآن بوده، و تفسیر تاریخیتر از قرآن و حدیث، و نیز سیره تاریخیتر از قرآن و حدیث و تفسیر میباشد و سرانجام فقه را تاریخیترین علم از میان علوم نقلی معرفی میکند. او با مبنای تاریخی بودن احادیث، مفاد و معانی آن را ناظر به محیط جغرافیایی، اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و دینی اعراب زمان صدور روایات و گاه عرب جاهلیت میداند
-
لازمه تاریخینگری فوق نسبیتگرائی و کثرتگرائی است و حنفی به هر دو ملتزم است. در مجموعه آثار حنفی اعم از غربشناسی و اسلام شناسی، صراحتهای فراوانی از نسبیتگرائی را میتوان مشاهده کرد. از نظر او میراث اسلامی در برگیرندهی مجموعهای از قرائتهای مختلف و احتمالات گوناگونی است که هیچ مقیاسی برای تشخیص نظری صواب و خطا در آن وجود ندارد و باید به دنبال ملاکهای عملی نظیر فایدهمندی رفت اما ملاک عملی هم از نظر او، نمیتواند صحت و سقم رویکردهای مختلف تراث را اثبات کند، بنابراین گزینش قرائتی از میراث گذشته یا انتخاب قرائتی نوین به معنای تخطئه سایر قرائتهای میراث نیست زیرا آنها تفسیرهای احتمالی دیگری به تناسب شرایط اجتماعی و تاریخی خودشان هستند
-
حنفی به کثرتگرایی هم تن میدهد. او معتقد است همه فرق اسلامی بر اساس شرایط مختلف فرهنگی پدید آمده و هر یک بازتابی از آن شرایط میباشند، لذا مدعی است برخلاف توهم برخی که میراث اسلامی را نمایانگر عنصر ثبات در برابر واقعیت اجتماعی متغیر دانستهاند، کثرت فرقههای اسلامی و مذاهب کلامی نشان دهنده تغییر و ثبات هر دو است
-
4. فایدهگرایی
-
حنفی معتقد است که در میراث ما عقاید و نظریههای مختلفی وجود دارد که از سوی اشاعره، معتزله و... مطرح شد ولی ما باید مطابق نیازهای عصری برخی از آنها را که مناسبتر است اختیار نماییم. ملاک این گزینش به فایدهمندی آنها در شرایط اجتماعی خاص برمیگردد.
-
در گذشته عقاید اشعری را قبول کرده بودیم لذا الهیات ما به ربط بین خالق و مخلوق، خدا و عالم محدود شده بود در حالی که امروز شرایط عوض شده است و گرایش اعتزالی بهتر میتواند پاسخگوی نیازهای عصر باشد. تنها معیار این قبول و نکول، مقیاس عملی و فایده عینی است، در غیر این صورت معیاری نظری برای صواب و خطا وجود ندارد
-
5. قداستزدایی
-
حنفی میراث گذشته مسلمین را از دین جدا میسازد. حاصل این تفکیک آن است که میراث مجموعه تفسیرهایی است که گذشتگان ما نسبت به واقع و جهان اجتماعی خود داشتهاند لذا گاه از دین جبریت میفهمیدند و گاه اختیار، گاه مسلک اشعری را میپذیرفتند و گاه معتزلی و این تفسیرهای مختلف همچنان در آینده به شکلهای مختلف و نوین استمرار خواهد داشت. از نظر او اقبال به یک رویکرد و ادبار از رویکردی دیگر ارتباطی با دین و وحی ندارد تا سر از حوزه قداستها در آورد.
-
اصرار حنفی مبنی بر اینکه میراث ما، نباید وصف «اسلامی» داشته باشد و در صورت کاربرد آن، «اسلامی» بودن هیچ معنای دینی ندارد بلکه به معنای تمدنی آن است، همگی در راستای قداستزدایی از میراث اسلامی میباشد
-
6. سکولاریسم
-
حنفی در رویکرد «تجدد و تراث» خود معتقد است که به اقتضاء نیازهای عصر ما که به عقبماندگی، اشغال سرزمینهای اسلامی و رکود فکری مبتلی شدهایم، هدف اصلی باید استقلال و آزادی این سرزمینها باشد در نتیجه اگر نیازی به الهیات، فلسفه، فقه و تصوف باشد باید الهیات زمین، فلسفه زمین، فقه زمین، تصوف و شعر زمین پدید آید. عرفان باید عرفان انقلاب، فقه باید فقه پیشرفت و تفسیر دین، تفسیر از دین توسعه و ترقی باشد. اگر چنین اتفاقی رخ دهد ایدئولوژی لازم برای تغییر اجتماعی به وجود میآید
-
او سکولاریسم غرب را جوهر و اساس دین میداند و مدعی است وحی در جوهر خود سکولار است، دینی بودن امری عارضی بوده که از تاریخ بر آن تحمیل شده است. از نظر او سکولاریسم در غرب برای بازگشت آزادی انسان (آزادی فکر، بیان و رفتار) و نفی هر نوع سلطهای غیر از سلطه عقل به وجود آمد، بنابراین سکولاریسم اساس وحی و جوهر آن است
-
به اعتقاد وی، در مصر معاصر، اندیشه اخوانالمسلمین نیازمند یک تطور است، و او این تطور را در ارائه ایدئولوژی سکولاری میداند، چه این که اسلام را دین سکولار قلمداد میکند که بنیاد آن بر مراعات مصالح مردم است «ما رآه المسلمون حسناً فهو عندالله الحسن»، حاکمیت خدا به معنی حاکمیت مردم است و در اسلام تئوکراسی یا حکومت دینی وجود ندارد. نظام اسلامی از نظر حنفی نظام مبتنی بر بیعت، شوری و نوعی از قانون اساسی اسلامی است که مصالح مردم را رعایت کند، در این صورت ایدئولوژی اسلامی، ایدئولوژی انسانی و اجتماعی خواهد بود نه ایدئولوژی دینی و لاهوتی
-
غرب شناسی یا استغراب
-
حنفی غربشناسی یا «استغراب» را علم جدیدی میداند که به مطالعه غرب نه از نگاه غربیها، بلکه از منظر شرق و در آیینه مسلمانان میپردازد.
-
او تصریح میکند که رسالت مهم غربشناسی گسستن عقده حقارت تاریخی است که در نسبت ما با دیگران (غربیها) وجود داشته است به طوری که ما در جایگاه موضوعی برای مطالعه غربیها قرار داشتیم. اما اینک باید این نسبت تغییر یابد و ما به جایگاه رفیع محققی بار یابیم که در برابر غرب احساس نقص نمیکند بلکه غرب را به عنوان موضوعی برای مطالعه و تنظیم نسبت خود با آن مورد تأمّل قرار میدهد.
-
حنفی یکی از اهداف غربشناسی را نفی اسطوره جهانی بودن غرب میداند. در غربشناسی، باید موضوع غرب و تمدن غربی را همچون پدیدهای تاریخی که به شرایط محیطی و اجتماعی خاصی مربوط است، نگاه کرد، نه به عنوان پدیدهای جهانی و دستاوردی بشری.
-
حنفی اندیشه معاصر را در سه رویکرد کلی تقسیم کرده است:
1- رویکرد اصلاح دینی سید جمال،
2- رویکرد لیبرالی طهطاوی و دیگر صاحبان آن،
3- رویکرد علمی سکولاری شبلی شمیل و طرفدارانش
از نظر او این سه رویکرد علیرغم تفاوتی که داشتهاند، در نقطهای به اشتراک میرسند و آن تلقی از غرب به عنوان مدل و راهی برای توسعه و تجدد است. در رویکرد اصلاح دینی سید جمال، سخن از غرب علمی، قدرتمند و دارای تکنولوژی برتر نظامی، نظام پارلمانی و حکومت مشروطه و مقیّده است و در رویکرد لیبرالی طهطاوی مظاهر عمران و آبادانی و پیدایش دولت جدید غرب برجسته است و در دیدگاه علمی سکولاری شبلی شمیل، غرب در جلوههای علوم طبیعی و تجربی و سکولاریسم نمایان میشود.
-
بنابراین از نظر او مطابق هر سه رویکرد، غرب تابلویی برای ورود به عرصه نوگرایی و تجدد است و تفاوت این رویکردها به اختلاف در درجه برمیگردد نه اختلاف در نوع. از نظر حنفی باید رویکرد ما به غرب از رویکرد «راهی برای نوگرایی» به رویکرد «کاستن غرب» و محدود کردن آن به جایگاه طبیعیاش تغییر یابد
-
به طور کلی، حنفی اندیشه معاصر ما را در مواجهه با غرب، در سه دیدگاه هجوم، دفاع و گزینش در نوسان میبیند. رویکرد مناسبی را که حنفی به اقتضاء «آگاهی تاریخی» و از «منظر تمدنی» پیشنهاد میدهد، «رویکردی نقدی» است یعنی نسبت به هیچکدام از تراث قدیم یا تراث غرب موضع دفاعی یا هجومی نباید داشت، بلکه باید دست به نقادی هر دو زد. تراث گذشته را باید مطابق نیازهای عصر جدید «بازسازی» کرد و این وظیفهای است که «موضع ما نسبت به میراث گذشته» متصدی آن است. از نظر او مادامی که بر پژوهشهای غربشناسی ما جدل هجوم یا دفاع، رویکرد مسلط باشد و نه منطق نقد و بازسازی، همچنان در حیرت به سر خواهیم برد.
-
حنفی هر چند در تقسیم اندیشه معاصر ما در مواجهه با غرب در سه رویکرد هجوم، دفاع و گزینش، جامعیتی به کار بست، اما در تطبیق و تفسیر آن لغزش نمود.
تهاجم، دفاع و گزینش اضلاع سهگانهای است که در فرهنگ و تمدن اسلامی سابقهای دیرینه دارد. در دنیای اسلام با شخصیتها و جریانهایی مواجه میشویم که در هر سه ضلع زندگی میکردند، دفاع از هویت اسلامی و میراث گذشته، گزینش عناصر مفید و مناسب از دیگر فرهنگها و تمدنها، و تهاجم به بعد استعماری غرب و عناصر نامطلوب از فرهنگ و تمدن مغرب زمین.
-
از جمله لغزشهای حنفی که در این بحث تکرار شده است، این است که محدود کردن غرب در جایگاه طبیعی و تاریخی خود را وظیفه استغراب میداند لذا رویکرد تهاجمی به غرب را خارج از حوزه استغراب و نامناسب تشخیص میدهد. حقیقت آن است که با محدود کردن غرب در جایگاه تاریخی خودش، هنوز نقد غرب انجام نگرفته است، نقد باید قیمت و بهاء غرب را تعیین کند اما محدود کردن آن اعتبار آن را برای تاریخ و جغرافیایش نقض نمیکند و این همان نسبیت معرفتی، ارزشی و تمدنی است.
-
طرح نظری حنفی در موضوع غربشناسی یا « نسبت ما با میراث غرب» سه موضوع کلی زیر را در بر میگیرد:
ب) تکوین خود آگاهی اروپایی
ج) ساختار خودآگاهی اروپایی
د) سرنوشت خود آگاهی اروپایی
-
تکوین خودآگاهی اروپائی
-
او «تکوین آگاهی اروپائی» را در چهار مرحله «منابع آگاهی اروپائی»، «آغاز آگاهی اروپائی»، «اوج آگاهی اروپایی»، و «پایان آگاهی اروپایی» ترسیم میکند.
-
مراد از «منابع آگاهی اروپایی»، سرچشمههای آشکار و پنهانی است که تمدن غرب از قرن اول تا چهارده میلادی از آنها تغذیه کرده است مثل منابع یونانی رومی و یهودی مسیحی که از منابع آشکار آن است و منابعی از شرق قدیم و شرایط محیطی اروپا که منابع پنهان آن را تشکیل میدهد (یعنی منابعی که اروپائیان، فلاسفه و مورخین فلسفه غرب به این دسته از مصادر اهمیتی نشان نمیدهند و ترفند سکوت اختیار کردهاند، مثل اینکه قبل از تمدن یونان، تاریکی و جهل مطلق وجود داشت). همچنین عصر آباء کلیسا و عصر مدرسی هم جزئی از منابع تمدن غرب میباشد.
-
«آغاز آگاهی غربی» اشاره به عصر اصلاح دینی و عصر رنسانس (قرن 15 و 16 میلادی) دارد که نقطه آغازی بود برای آگاهی غربی، بخصوص آغاز کوجیتو دکارتی (فکر میکنم پس هستم) و سپس عقلانیت در قرن 17 که به دنبال خود عصر روشنگری و انقلاب را در قرن 18 پدید آورد.
-
«پایان آگاهی اروپایی» به بررسی تحول بنیادی در روند آگاهی غربی از «من فکر میکنم» در قرن 17 تا «من وجود دارم» در قرن 20 میپردازد و نیز اشاره به مرحلهای دارد که غرب به نقد خویش روی آورده است، چه نقد گذشته یا نقد وضعیت جدیدی که خود بنیاد نهاده است مثل نقد ایدئالیسم و پوزیتیویسم.
-
ساختار خودآگاهی اروپائی
-
ساختار آگاهی اروپایی
از نظر حنفی آگاهی اروپایی بعد از طی مراحل مختلف تکوین که در گفتار پیشین به آن اشاره شد، شکل و ساختار خاصی میگیرد که حاصل همان مراحل تکوین میباشد. او ساختار آگاهی اروپایی را در شش ویژگی معرفی نماید و در واقع این بحث به تعبیر او لبّ «علم استغراب» است. تنها به دو ویژگی آن اشاره میکنیم:
-
1- عقلانیت اروپایی
حنفی به دو ویژگی از عقلانیت یا ذهنیت اروپایی اشاره میکند:
أ- گسست معرفتی
از نظر حنفی رنسانس و عصر اصلاح دینی نقطه آغاز «گسست معرفتی» آگاهی اروپایی از گذشتهاش میباشد، گسستی که پیشرفت علمی و توجه به «انسان» مدیون آن است. به هر میزانی که جدائی از «گذشته» تحقق یافت، پیشرفت در آینده شکل گرفت. گسست معرفتی به یکی از مفاهیم کلیدی فلسفه علوم معاصر تبدیل شد.
-
بعد میگوید این مفهوم به برخی از محققین معاصر عرب (از قبیل محمد ارگون، محمد عابد جابری و...) هم سرایت کرد و آنها گسست بین گذشته و حال را در میراث، به عنوان یک وظیفه تمدنی تلقی نمودند، با اینکه ما هنوز نظریه معرفتی تقلیدی را به آخر نرساندهایم، نه عقل را اعمال کردیم و نه حس را تکیهگاه قرار دادهایم.
-
-
حسن حنفی روشنفکر معاصر مصر
-
اندیشههای حسن حنفی
حسن حنفی اندیشههای خود را در پروژه نظری گستردهای تحت عنوان «تجدد و تراث» و با محوریت سه موضوع کلان زیر تنظیم کرده است:
أ. «موضع ما نسبت به میراث گذشته» یا نقد میراث عربی - اسلامی
ب. «موضع ما نسبت به میراث غرب» یا نقد میراث تمدنی غرب
ج. «موضع ما نسبت به وضعیت کنونی» یا واقعیت معاصر
محور نخست یعنی «موضع ما نسبت به میراث گذشته» به بررسی تاریخ گذشته و تراث فرهنگی ما میپردازد و هفت موضوع را در بر میگیرد:
1. «من العقیدة الی الثورة» به هدف بازسازی علم اصول دین یا علم کلام، که در پنج جلد از سوی مؤلف به رشته تحریر درآمد؛
2. «من النقل الی الابداع» به منظور بازسازی علوم حکمی؛
3. «من الفناء الی البقاء»، برای بازسازی علوم تصوف؛
4. «من النص الی الواقع»، به هدف بازسازی اصول فقه؛
5. «من النقل الی العقل»، به منظور بازسازی علوم نقلی (قرآن، حدیث، سیره و فقه)؛
6. «وحی، عقل و طبیعت» تلاشی برای بازسازی علوم ریاضی و طبیعی؛
7. «الانسان و التاریخ»، برای بازسازی علوم انسانی (روانشناسی، جامعهشناسی، علوم سیاسی، ادبیات، جغرافیا و تاریخ). ( مقدمة فى علمالاستغراب، ص 9 – 10)
طرح نظری حنفی در محور «موضع ما نسبت به میراث غرب» که بیانگر مواجهه «من» با «دیگری» یعنی غرب معاصر است، چهار موضوع کلی زیر را در بر دارد:
1) چیستی استغراب یا غربشناسی
2) تکوین خود آگاهی اروپایی (تکوین الوعى الاروبى)
3) ساختار خودآگاهی اروپایی(بنیة الوعى الوروبى)
4) سرنوشت خود آگاهی اروپایی(مصیر الوعى الاوروبى)
کتاب او تحت عنوان «مقدمة فی علم الاستغراب» موضوعات فوق را مورد بررسی قرار میدهد
سومین محوری که حنفی در پروژه «تجدد و تراث» دنبال میکند، عبارت است از «موضع ما نسبت به وضعیت کنونی». این محور با جهان خارج و واقعیت اجتماعی سر و کار دارد که به تعبیر او، نصّ مدوّنی در آن نیست، بلکه نصوص باید به توصیف و تعبیر آن بپردازند و به عبارت دیگر نظریهپردازی در این مرحله و با توجه به جهان اجتماعی و زیست اجتماعی ما صورت میگیرد. حنفی در این حوزه از بحث، به چهار رویکرد اشاره میکند:
1. رویکرد توجیه وضعیت موجود، چه در قلمرو باورهای دینی و یا در حوزه نظم اجتماعی؛
او رویکرد سلفیها نسبت به تراث اسلامی، شیوه سکولارها نسبت به تراث غرب و روش عالمان درباری نسبت به قدرت سیاسی را چنین ارزیابی میکند؛
2. رویکرد نفی و طرد وضعیت موجود و تمرد بر آنچه که وجود دارد؛ این رویکرد را سکولارها نسبت به تراث قدیم و سلفیون نسبت به تراث غربی دارند؛
3. رویکرد کنارهگیری از وضعیت موجود، نه توجیه آن و نه رفض و ردّ آن، بلکه گوشهگیری به بهانه دردناک بودن جهان اجتماعی و در نتیجه روی آوردن به مواد تخدیری یا مهاجرت کردن به خارج، آن طوری که برای بسیاری از شعراء اتفاق افتاد
از نظر حنفی هیچ یک از سه رویکرد فوق واقع خارجی را تغییر ندادند یا حتی درست درک نکرده و تعامل صحیحی با آن برقرار ننمودند، لذا او رویکرد چهارمی را مطرح میکند.
4. رویکرد تئوریزه کردن بیواسطه واقع خارجی از راه احساسی که به واسطه زندگی کردن در درون آن به دست میآید. این همانندسازی و نظریهپردازی از نظر او مبتنی بر تبعیت از افراد یا پیروی از تراث نقلی (اعم از قدم و جدید) نیست بلکه از درون متن زندگی و واقعیت اجتماعی و احساس مستقیم آن برمیآید. حنفی راه شناخت عناصر وضعیت موجود را همان شیوههای
در محور سوم یعنی «موضع ما نسبت به وضعیت کنونی» حنفی هفت موضوع کلیدی را به عنوان چالشهای این عرصه معرفی مینماید:
1- آزادی سازی سرزمینها، بخصوص فلسطین از استعمار و صهیونیسم؛
2- دفاع از آزادی شهروندان و دیگر حقوق انسانی؛
3- عدالت اجتماعی و بازنگری در توزیع در آمد ملی؛
4-وحدت ملی در مقابل تجزیه و قومگرایی و جنگهای داخلی؛
5- پیشرفت همراه با استقلال، در مقابل عقبماندگی و وابستگی؛
6- دفاع از هویت و اصالت، در مقابل غربیسازی و غربگرایی؛
7- بسیج عمومی مردم و مشارکت ملی، در مقابل بیتفاوتی
تراث اسلامی، در مقابل تراث غرب به عنوان دو محور کلی و مهم در کنار محور سوم به نام مقتضیات عصر فعلی و حیات اجتماعی ما میتوانند چارچوب پروژه بزرگ «تجدد و تراث» را تشکیل دهند. ولی نکاتی تأمل برانگیز و قابل مناقشه در طرح حنفی وجود دارد که به برخی از آنها اشاره میشود:
1. بر خلاف نظر حنفی تراث اسلامی مجموعه بزرگی است که همه بخشها و محورهای آن نسبت واحدی با زمان و تاریخ ندارند، هر چند «گذشته» ظرف تحقق همه آن است اما قیدی برای کلّ میراث اسلامی نیست. بسیاری از اصول و امهات تفکر اسلامی و نیز فروعات زیادی از آن، هر چند حاصل اجتهاد و نظریهپردازی اندیشمندان اسلامی در طی مراحل تاریخی مختلف است، اما جملگی محدود به شرایط جغرافیایی و تاریخی نیستند، بلکه بازگشت آنها به دلالتهای صریح و قطعی نصوص دینی یا احکام عقلی میباشد. لذا با ضوابط تفسیری کتاب و سنت میتوان استفاده فرا تاریخی از آن به عمل آورد بنابراین تراث قدیم را نمیتوان تراث گذشتگان به معنای دقیق کلمه، دانست، چه بسا حاصل اندیشه امروز و فردای ما و ترجمان هویت ثابت و جاودانه ما باشد؛
2. چگونه میتوان با گسست از میراث، به تفسیر واقعیت حیات معاصر خود پرداخت؟ چگونه تفسیر واقع معاصر باید از میان دو میراث قدیم و جدید بجوشد در حالی که تراث جدید غرب ربطی به ما ندارد؟
با توجه به اینکه از نظر او واقعیت خارجی را نخست باید از هر نوع نظریهای (اعم از اینکه آن نظریه از تراث گذشته ما باشد یا تراث غرب) خلع کرد آنگاه لباس جدیدی از نظریه بر اندام آن پوشاند، سؤال این است که با کدامین «ریشهها و اصالتها» میتوان به این مهم نائل آمد؟ آیا با کنار گذاشتن تراث گذشته اصالتی باقی میماند تا بر اساس آن به مطالعه بخشی از واقعیت معاصر ما یعنی غرب پرداخت؟! بدیهی است که شناخت خویش که مرهون میراث گذشته اسلامی است، مهمترین مبنا برای استغراب است و تا این شرط محقق نشود، استغراب ما حاصلی جز غرب در آیینه غربیان نخواهد داشت.
3. حنفى در موارد متعددى از آثار خود نسبت ما را با غرب، نسبت ما با آینده مىداند همانطورى که میراث اسلامى را گذشته، و نسبت ما را با آن، نسبت ما با گذشته تلقى میکند. هر دو تعبیر او قابل مناقشه مىباشد. مفهوم گذشته و آینده در تعبیر او چه معنائی دارد؟ آیا مقصود از «گذشته»، سپرى شدن عمر میراث اسلامى و پایان یافتن تناسب آن با عصر کنونى است؟ همچنین آیا مقصود از «آینده»، مرحله تاریخى فراروى تمدن اسلامى است که چارهاى از ورود به آن نیست؟ چرا غرب نسبت به ما «آینده» باشد؟
4. چالش دو رویکرد سکولار و اصولگرا از نظر حنفی تنها در تفسیر واقعیت معاصر است، در حالى که چنین حصرى صحیح نیست. اختلاف دو رویکرد فوق قبل از آنکه به تفسیر وضعیت معاصر مربوط باشد، از تفاوت بنیادى و ماهوى در مباحث معرفتشناسی، هستیشناسی و انسانشناسی برمىخیزد و آنگاه این تمایز به چالش در حوزه واقعیت معاصر منتهى مىشود.
-
مبانی نظری اندیشه حسن حنفی
-
1. رویکرد پدیدارشناختی
یکی از مبانی نظری حنفی که تاثیر مهمی در بازخوانی او از میراث داشته، رویکرد پدیدارشناختی هوسرلی است
از نظر او میراث همواره تعبیر از روح عصری است که در آن پدید آمد و مجموعه تفاسیری است که یک نسل به اقتضاء نیازهایش به دست آورده است
او میراث را تعبیری فکری از پدیدههای هر عصر و تدوینی نظری از ستیزهای فکری آن میداند لذا معتقد استکه میراث امری آسمانی نیست بلکه تکوینی تاریخی وتطوری اجتماعی دارد
-
مفهوم تعلیق یا تأویل فلسفی ( به معنی در پرانتز گذاشتن یا عزل نظر از بعض احکام و معلومات و توقیف و توقف آنها) که در اندیشه هوسرل موضوعی محوری است، به صورت آشکاری در رویکرد حنفی نسبت به میراث اسلامی وجود دارد.
-
از نظر هوسرل «حقیقتی مطلق که فرض مشترک جزمگرایی و شکاکیت است، وجود ندارد و حقیقت خود را در صیرورت به مثابه تجدید نظر، تصحیح و فرا رفتن از خود تعریف میکند
-
در مکتب هوسرل فلسفه «جهان زندگی» برای پاسخ دادن به سئوال از «حقیقت» است اما حقیقت به مثابه تطابق اندیشه و متعلق خارجی آن نیست، پدیدارشناسی چنین خارجیتی را به رسمیت نمیشناسد، همچنین حقیقت به معنای مجموعهای از شروط پیشین تعریف نمیشود بلکه حقیقت چیزی جز «تجربه زیسته از حقیقت» نیست
-
هوسرل موضوع خدا را به عنوان وجودی عینی و متعالی از دائره اهتمام انسانی «تعلیق» و از حوزه شعور او خارج دانسته و آن را نوعی توهّم، خطا و ساختگی تلقی میکند ولی میگوید خدا موضوعی است که در شعور حلول مییابد و این حلول، حلول مطلق در شعور است در این صورت همانند تجربه یا جریانی زنده در شعور و آگاهی انسان وجود دارد و انسان با آن زندگی میکند، نه اینکه واقعیتی عینی و قابل اثبات باشد. در واقع انسان خالق خدا و واضع آن در شعور است و نه بالعکس
-
«شعور» در زبان حنفی و در معنای هوسرلی به مفهوم محل تجلّی حقایق خارجی و عینی نیست بلکه بیانگر ارتباط و میل حرکت به سوی چیزی است
-
مطابق نظر او اینکه در متن واقع و هستی، واقعیتی به نام خدا هست یا نه، صفات حقیقی و سلبی او چیست، همه اینها خارج از حوزه عقل انسانی در نتیجه خارج از حوزه زبان انسانی است و علم کلام این باره نمیتواند اظهار نظر کند
-
به جای اثبات ذات و صفات ثبوتیه و سلبیه خداوند به اثبات ذات، صفات ثبوتیه و سلبیه انسان پرداخت و این صفات حقیقتاً از آن انسان و مجازاً به خدا نسبت داده میشود لذا علم کلام و الهیات در این رویکرد به «انسانیات» تبدیل میشود و خدا نه موضوعی نظری برای معرفت، تصدیق و ایمان، بلکه انرژیای است حلول یافته در درون انسان که او را به حیات، حرکت و عمل فرا میخواند.
-
از نظر حنفی خدا نه موضوعی برای فهم جهان بلکه وسیلهای برای تغییر آن است، یگانه دلیل بر وجود او دلیل عملی است و نه نظری. و این دلیل عملی وقتی محقق میشود که خدا همچون ذات ما و پروژهای انسانی برای خروج از نقصها و رسیدن به کمال مورد توجه قرار گیرد، وسرانجام خدا در نظر حنفی همان تاریخ در حال حرکت و پیشرفت، ملتهای در حال انقلاب و نهضتهایی است که اتفاق میافتد
-
به گمان او الهیات ما همان انسانیات وارونه است که در آن خدا به جای انسان نشسته است و این وارونگی باید برگشته و اصلاح شود
-
اخوان المسلمین
-
زمینههای پیدایش
حسن البنّاء (1906 - 1949 م) بنیانگذار اخوان المسلمین مصر خود مینویسد: «در پی جنگ گذشته و در دورانی که در قاهره بودم موج لاابالیگری بنام آزادی عقل در نظریات و افکار برخی از مردم شدت یافت و سپس در رفتار و اخلاق آنها به عنوان آزادی شخصی متجلّی گردید. این یک موج الحادی و بیبند و باری بسیار قوی بود که هیچ چیز در برابر آن مقاومت نداشت و اوضاع و احوال و حوادث روزگار باعث تقویت آن میشد».() او همچنین دانشگاه مصر را جایی برای مبارزه با دین و سنتهای اجتماعی و ترویج اندیشه مادی غربی و رهایی از قیود اخلاقی معرفی میکند.()
در چنین شرائطی، اندیشه مقابله با موج الحاد و دینستیزی در ذهن حسن البناء که دانشجویی در دارالعلوم بود، شکل میگیرد .
وجود پادگان نظامیان انگلیس در شهر اسماعیلیه نمادی از سلطهگری و حاکمیت استعمار در ذهن حسن البنّاء بود. مشاهده رعیتهای ذلیل در شرکت کانال سوئز، روح او را آزرده میکرد لذا اولین حلقه اخوان المسلمین در سال 1928 توسط جمعی از دوستان بنّاء در شهر اسماعیلیه به وجود آمد.
جمعیت اخوان فعالیت فرهنگی و ارشادی خود را از اسماعیلیه شروع کرد و بعد به قاهره و نواحی دیگر رسید. مبنای حسن البناء، تقدم آموزش و تربیت مردم برای تحقق اهداف نهضت اخوان بود، همانطوریکه جمالالدین و عبده چنین راهی را رفتند. او معقتد بود که نخست امّت باید آداب و رسوم و مظاهر زندگی غیر اسلامی را که بر او چیره شده است، بزداید و با روح جهاد و فداکاری و مهار شهوات سیراب شود، تا به رهبری مصلحی قوی و با اراده، نهضت خود را محقق سازد.
اخوان بعد از یک دهه فعالیت فرهنگی در قالب گروهها و مجلات مختلف، تأسیس مساجد و مؤسسات فرهنگی و جذب انبوهی از طرفداران احیاء ارزشهای اسلامی، در دور جدید فعالیت خود، حضور خود را به صورت رسمی و علنی به هدف اسلامخواهی و مبارزه با عناصر ضد دینی اعلام نمود. در این مرحله، اخوان وارد عرصه سیاسی و اجتماعی شد و خواص، حاکمان، وزیران، نمایندگان و احزاب را مخاطب خود قرار داد و حتی به رؤسای کشورهای عربی پیام فرستاده و مواضع خود را درباره مسائل جهان اسلام اعلام میدارد.
در یکی از مجلات اخوان، به نام «النذیر» چنین آمده است: «ما بدین وسیله گام دیگری در راه اسلامیمان و نقشه محمدیمان و قرآنمان برمیداریم و ما مقصر نیستیم که سیاست قسمتی از دین است و اسلام شامل حاکم و محکوم میشود و در تعالیم اسلام این نیست که آنچه مال قیصر است به قیصر بدهید و مال خدا را به خدا واگزارید بلکه در تعالیم اسلام، قیصر و مال قیصر هر دو از آن خداوند قهار است».
دامنه فعالیت اخوان توسط نمایندگانش به کشورهایی چون سوریه، لبنان و فلسطین هم کشیده شد. بخصوص مسأله فلسطین یکی از دغدغههای مهم اخوان گشت.
توجه به ماهیت اخوان، شعارها و اهدافش به خوبی نشان میدهد که این نهضت با تکیه بر ارزشها و باورهای اسلامی به دنبال بیداری اسلامی مسلمانان و بازگشت به اسلام بوده است و مسأله فلسطین یکی از اهداف آن بود نه کل آن.
اخوان المسلمین با ایجاد یک سازماندهی و تشکیلات خاص درونی به رهبری حسن البنّاء، اهداف و فعالیتهای چشمگیری را وجهه همت خود قرار داد. اصول اساسی سازمان اخوان به صورت خلاصه از سوی بنّاء چنین اعلام شد: «جنبشی است سلفی، شیوهای است بنیادگرا، حقیقتی است صوفیانه، نهادی است سیاسی، گروهی است پهلوانی، انجمنی است فرهنگی و علمی، شرکتی است اقتصادی و اندیشهای است اجتماعی»
-
رویکرد اصلاحی اخوان المسلمین از نظر حسن البناء
در رویکرد اصلاحی اخوان دو جهتگیری کلی وجود دارد، نخست آزادی از استعمار و بدست آوردن استقلال سیاسی و دوم بازسازی اساسی امّت که در این مرحله دو راه پیش روی ما گشوده است یکی اسلام و مدنیت اسلامی است و دوم راه غرب که باید راه اسلام را برگزید
رویکرد اصلاحی اخوان برای رسیدن به مقصد فوق و تحقق جامعه اسلامی، بر گامهایی بنیادی تأسیس شده است. در نخستین مرحله، بر بازسازی شخصیت اسلامی افراد اصرار میورزد. افراد باید به گونهای تربیت شوند که با معرفت به مبداء و معاد، ارادهای شایسته و مستحکم و بدون هیچ نوع مکر و خدعهای در راه تحقق اسلام گام بردارند و آماده هر نوع فداکاری در این راه باشند. لذا مهمترین اقدام اخوان تبلیغ و تربیت مردم بوده است.
در کنار رویکرد فردگرایانه فوق، اخوان رویکردی اجتماعی هم به خود میگیرد. قوانین جامعه که بیانگر هنجارهای اجتماعی است، باید برخاسته از شریعت و قرآن کریم باشد. پدیدهها و رفتارهای اجتماعی که بوسیله حکومت و قانون به نظم درمیآید، باید هماهنگ با آداب و شریعت اسلامی باشد و حکومت و آحاد مردم در این زمینه و در مبارزه با اباحهگری مسئولیت خطیری دارند.
سرانجام مقاومت اسلامی حسن البناء منجر به ترور و شهادت او در سال 1949 شد
مهمترین چالشی که اخوان المسلمین مصر با آن روبرو شد بعد از انقلاب 1952 افسران آزاد بود.
ارتباط جمال عبدالناصر، انور سادات و برخی دیگر از افسران آزاد با اخوان المسلمین در اعترافات برخی از اعضاء اخوان آمده است. ولی در سال 1952 بعد از پیروزی انقلاب افسران، شورای انقلاب تصمیم گرفت سیاست خود را مستقل از اخوان نگه دارد. محمد نجیب در کتاب سرنوشت مصر مینویسد که بیشتر اعضاء اخوان المسلمین خواهان بازگشت به گذشته و تشکیل حکومت دینی همانند حکومت صلاحالدین ایوبی بودند در حالی که چنین اتفاقی مملکت را با فاجعه روبرو میکرد و حکومت دینی بر مبنای قرآن عملی نیست. بنابراین اختلاف بین اخوان و شورای انقلاب ریشهای و بنیادی بود
کشمکش بین اخوان و جمال عبدالناصر سرانجام در سال 1954 با تیراندازی ساختگی بسوی عبدالناصر و انتساب آن به اخوانالمسلمین ابعاد تازهای به خود گرفت، برجستهترین افراد جمعیت به اعدام محکوم شدند
یکی از اعضاء برجسته اخوان المسلمین که به دنبال ترور نافرجام جمال عبدالناصر دستگیر و روانه زندان شد سید قطب (1906 - 1966م) بود
او که در سنین جوانی به این حزب پیوست تا سال 1942 مقالات و سرودههایش را در مطبوعات وابسته به این حزب مینگاشت. پس از آن قریب ده سال بدون عضویت رسمی در هیچ حزب و سازمانی باقی ماند تا اینکه بعد از بازگشت از سفر دو ساله خود به آمریکا، گمشده خود را در جماعت اخوان المسلمین یافت و در سال 1953 به عضویت رسمی این جماعت درآمد.این مرحله جدیدی بود که سید قطب شروع کرد، مرحلهای که مردم شخصیت سید را در آن تثبیت یافتند. سید قطب کتابهای مهم و اندیشههای تأثیرگذار خود از اسلام را در این مرحله که تا سال 1966 (تاریخ شهادتش) امتداد مییابد، بر جای نهاد، کتابهای مهمی همچون «فی ظلال القرآن»، «معالم فی الطریق»، «خصائص التصور الاسلامی و مقوماته»، هر چند کتاب «العدالة الاجتماعیه فی الاسلام» او قبل از این عضویت منتشر شده بود و اعضاء اخوان از آن استفاده میکردند.
سید به مدت پانزده سال زندان با اعمال شاقه محکوم شد. او مهمترین و جدیترین کتابهایش را در دوران زندان علیرغم بیمارهای سخت، تألیف نمود. سید بعد از گذراندن ده سال از زندان، در سال 1964 به علت نارسایی شدید قلبی با وساطت عبدالسلام عارف رئیس جمهور عراق آزاد شد.
سید قطب اندیشه احیاء و بازسازی جنبش اخوان را در سالهای زندان در سر میپروراند. از نظر او این احیاء باید با تقدم احیاء و باورهای اسلامی در عقلها و دلها صورت بگیرد. مردم باید با حقیقت باور اسلامی آشنا شوند و از اقدامات سیاسی محدود اجتناب کنند و ایجاد نظام اسلامی را به عنوان هدفی دراز مدت بعد از اینکه جامعه با فهم صحیح اسلام را شناخت و بر اساس آن تربیت یافت، دنبال نمایند
رهبری سید قطب در سازماندهی اخوان المسلمین در دو مرحله شکل گرفت، نخست، وقتی بود که سید در زندان دیدگاهش را برای اخوانیان زندانی بیان کرد در نتیجه رهبری دستههایی از اخوان را به عهده گرفت. این مرحله از سال 1962 تا 1964 ادامه یافت. اما مرحله دوم از سال 1964 تا 1965 است که سید رهبری فکری اخوان را در دست داشت.() این رهبری به طول نیانجامید که سید مجدداً زندانی و به اعدام محکوم شد و در سال 1966 به شهادت رسید.
اندیشههای سید قطب مورد تفسیرهای مختلفی قرار گرفت که به موجب آن انشعاباتی در اخوان المسلمین پدید آمد مثل جماعة المسلمین (التکفیر و الهجرة به رهبری شکری احمد مصطفی)، منظمة التحریر الاسلامی (به رهبری صالح سریر) و الجهاد (به رهبری عبدالسلام فرج).()
-
. اخوان المسلمین و غرب
از نظر حسن البناء، غرب پیشرفته در علم و تکنولوژی، علیرغم تهیه اسباب ثروت و ترقی مردم و افزایش قدرت دولتها، نتوانسته است امنیت و آرامش شهروندان خود را فراهم کند. مادیگرایی، تمدن غرب را به انحطاط فرو برده است و در دوران معاصر، غرب با چنین رویکردی بسوی ما آمده است. بنّاء یکی از خطرات این تمدن برای جهان اسلام را سکولاریسم میداند. او تلاش میکند خواص جامعه اسلامی را از این فریب که غربیها درست کردهاند، برحذر بدارد که جدائی دین از سیاست و جامعه، عامل اصلی پیشرفت غرب بوده است، زیرا دین و کلیسائی که غربیها از آن جدا شدهاند غیر از اسلام و رجال دین است.
غرب از نظر بنّاء با همه پیشرفت علمیاش در حال فروپاشی است، هیچیک از اصول سیاسی، اقتصادی و اجتماعیاش درمان دردی از بشریت نکرده است بلکه خود منشأ این دردها بوده است. همه معاهدات و میثاقهای ایشان متزلزل و فرو ریختنی است. سازمانهای بینالمللی آنها شبحی میباشند که هیچ روحی ندارند. اگر به امید امنیت و آرامش دستی بسوی دیگران دراز کند، با دست دیگر بر سرشان میکوبد و دنیا را با چنین سیاستی به پیش میبرد، انسانیت اینچنین در گرداب غرب گرفتار و معذب شده است
سید قطب هم در ارزیابی فرهنگ و تمدن آمریکا، ابعاد مادی این تمدن را بسیار پیشرفته و معجزهآسا میداند اما او بهای تمدن انسانی را در ابزار و تولیدات مادی نمیبیند. از نظر او ارزش تمدن بیشتر در اموری است که انسان را در درک حقایق هستی رهنمون باشد و تصور آدمی را به ارزشهای حیات عمق بخشد بطوری که از عالم اشیاء و حیوانیت فاصله گیرد. در حالی که تمام ارزشهای آمریکا در کار و تولید خلاصه شده و توازن انسان در برابر ابزارها از بین رفته است بطوری که نزدیک است خود نیز در جرگه ابزارها درآید. این چنین حالتی او را تبدیل به حیوانی افسارگسیخته کرده است
او در فرازی دیگر، همه غربیان را از یک جنس و برخاسته از یک سرچشمه میداند که همان تمدن مادی است، تمدنی که جز صدای ابزارها، هیچ فریادی را نمیشنود و جز به سودجویی فکر نمیکند. تمدن غرب، تمدن فریب است که نامش را دموکراسی گذاشتهاند.()
سید قطب علّت غلبه استعمار غرب بر مسلمین را نه آهن و آتش، بلکه غربزدگانی میداند که غرب را تقدیس میکنند و همچون موریانهای در مجاری علمی و فرهنگی جوامع اسلامی نفوذ کردهاند. استعمار بوسیله قلمهای ایشان که همواره از مجد و عظمت فرانسه و انگلیس و آمریکا و... سخن گفتهاند بر ما تفوق یافتهاند.
سید قطب در نگاه نافذ خود از اصطلاح جدیدی بنام اسلام آمریکایی یاد میکند، موضوعی که یادآور اندیشه نافذ امام خمینی1 میباشد. اسلام آمریکایی از نظر سید قطب اسلامی است که تنها ابزاری برای مقابله با کمونیستها است لذا اسلامی که تنها به زکات، تأمین اجتماعی و موضوعات دیگری بپردازد که جاذبیتی بیش از کمونیسم دارد مورد حمایت آنها است، همچنین وقتی که دموکراسی و سایر مفاهیم غربی از منظری اسلامی مورد تأیید قرار میگیرند، رضایتمندی خود را نشان میدهند؛ اما اسلام حکومتی به شدت مورد مخالفت آنها است. اسلامی که بتواند رویارویی خود را با دو جبهه استعمار و کمونیسم اعلام نماید، مطابق میل و نظر آنها نیست بلکه به شدّت آن را محکوم میکنند
نکاتی درباره معماری منازل در مناطق جنوب کشور
دبستان دکتر محمود افشار
دبستان هدایت
روش مذاکره قدرتهای بزرگ
سفرنامه قونیه 3
سفرنامه قونیه 2
سفرنامه قونیه
انساندوستی!
رابطه علم و تهذیب نفس
عدم ورود دین داران به عرصه های مهم و پیامدهای آن
[عناوین آرشیوشده]
بازدید دیروز: 130
کل بازدید :441759
اندکی از آنچه ذهن ما را پر کرده ... طلبه حوزه علمیه خادم اهل بیت علیهم السلام
رادیو معارف [102]
تفسیر نور [73]
شبکه امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف [202]
پایگاه آیت الله سیستانی مدظله العالی [136]
پایگاه آیت الله مکارم [193]
پرسمان [101]
مکتب السید محمد باقر المهری [120]
فرهنگستان زبان فارسی [285]
الغدیر(اشکنان) [182]
[آرشیو(10)]
معضلی به نام دانشگاه آزاد
کمک
شب عید
وحدت
سیزده به در...س
بهار من نیامد
9 ربیع
عشق
سفرنامه عمره 1386
. کشکو ل
اشعار
بهار 1387
زمستان 1386
پاییز 1386
بهار 1386
پاییز 1385
فروردین 91
بهمن 90
دی 90
مهر 90
تیر 90
خرداد 90
اردیبهشت 90
اسفند 89
دی 89
آذر 89
مهر 89
خرداد 89
آبان 88
تیر 88
فروردین 88
بهمن 87
شهریور 87
تیر 86
خرداد 86
بهار 91
تابستان 91
پاییز 91
زمستان 91
بهار 92
پاییز 92
زمستان 92
بهار 93
زمستان 94
تابستان 95
بهار 97
پاییز 97
آب وآتش
یک روحانی
دولت عاشقی(کبوتر بین الحرمین)
تا آسمان
حامد
میثم رشیدی
دانشناپذیر
استاد بابایی(رئیس انجمن قلم حوزه)
منتظرم تاکه اوبرگردد
فانوس
آینه جادو(سید ابوالفضل محمدی)
کیمیای قلم
حدیث نفس
انتظار(محمد علی پناهی )
خلوت دل
نازترین احساس
مکتب امام صادق علیه السلام
گریبان فطرت
مهرستان
کلبه عاشقی
دانلود دانلود نرم افزار و مقاله